مجله نوجوان 135 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 135 صفحه 25

هم چندان بد نیست و نگاه کردن دشت از پشت توری مرغیها احساس امنیت را در دل ما تقویت می­کند. باید قبول کرد که مرغها هم بهاندازۀ مرغ بودنشان حق دارند و باید برای زندگی مبارزه کنند تا از بودنشان لذّت ببرند. یک روز یکی از خروسهایی که برایش جشن خروسگان گرفته بودند برای اولین بار واژۀ فرار را مطرح کرد. حرفهایی که می­زد خیلی قشنگ بود. در مورد دورانی که مادربزرگ زنده بود و هنوز دور مزرعه را توری مرغی نکشیده بودند چیزهایی گفت که دهان همۀ ما باز ماند ولی وقتی خوب به حرفهایی که تازه خروس زده بود فکر کردم متوجه شدم که آن تازه خروس در هنگامی که مادربزرگ زنده بود و دور مزرعه را توری مرغی نکشیده بودند هنوز به دنیا نیامده بود و حرفهایی که می­زد نیز فقط خیالات کودکانه­اش بوده است. ما می­دانستیم که کشیدن توری مرغی دور مزرعه برای نرفتن ما نیست بلکه برای نیامدن شغالهاست. وقتی به این چیزها فکر می­کنم احساس بهتری دارم. احساس می­کنم پخته شدن و خورده شدن هم خیلی نمی­تواند بد باشد چون به هر حال هرکسی یک روزی باید بمیرد پس چه بهتر که رفتن و مردن هم یک اتفاق خوب برای دیگران باشد. در اینصورت زندگی هم زیباتر است. با این اوصاف حالا بعد از این یک ساعتی که بچههای مادربزرگ دارند دنبالم می­دوند بهتر است که دیگر بایستم تا آنها هم بتوانند بعد از اینکه نفسی تازه کردند مرا برای نهار میهمانانشان بپزند. . فقط دلم برای آن دو کیسه ارزن می­سوزد که هیچ کس جز من نمی­داند کجاست. ولی با پیدا شدن سرو کلّۀ مرغها ماشینی وضعیت، اسفبار شد. مرغ و خروسهای سفید ماشینی همۀ ما مرغ و خروسهای رنگی را مسخره می­کردند و از استاندارد بودن خودشان و غیر استاندارد بودن ما حرف می­زدند. ما برای اولین بار خشونت را از آنها دیدیم و فهمیدیم برای به­دست آوردن غذای بیشتر می­توانیم از چنگالهای خود برای حمله به دیگران استفاده کنیم. مرغهای ماشینی سفید با اینکه استاندارد بودند ولی نتوانستند حتی یک تخم بگذارند. کم کم همۀ مرغها ی رنگی داشتند به آنها مشکوک می­شدند که نکند آنها اصلاً خروس باشند. اگر مادربزرگ بود حتماً به آنها می­فهماند که با حمله کردن به غذا فقط ارزنها پایمال می­شود و هیچکس غذا گیرش نمی­آید. ما مرغهای رنگی فهمیدیم تا وقتی تخم می­گذاریم. سر سفرۀ غذا برده نمی­شویم و روی ما سُس گوجه فرنگی نمی­ریزند ولی مرغهای سفید این موضوع را نمی­فهمیدند روز به روز با پر خوری زیاد چاق و چاقتر می­شدند و بیشتر به چشم می­آمدند. البته باز هم خوشبخت هستیم. یعنی تا وقتی مرغهای سفید استاندارد در کنار ما زندگی می­کنند سپر بلای ما هستند و خطر کمتری ما را تهدید می­کند. شرایط می­توانست از این هم بدتر شود؛ برای مثال اگربچهها و نوههای مادربزرگ به جای اینکه عاشق ماهیگیری و خوردن کباب بّره باشند. به جوجه کباب عشق می­ورزیدند، تا به حال نسل ما هزار بار از روی زمین کنده شده بود. پس ما هنوز خوشبختیم که می­توانیم به مردن فکرکنیم چون وقتی مرگمان فرا برسد دیگر فرصت فکر کردن به مردن و چگونه مردن را هم نخواهیم داشت. حالا که بیشتر فکر می­کنم می­بینم خوشبختی الان ما از زمانی که در کنار مادربزرگ بودیم هم بیشتر است. حالا که برای زندگی­مان می­جنگیم لذّت بیشتری از زندگی می­بریم و قدرش را بیشتر می­دانیم شبها صدای زوزۀ شغالها به ما اعلام می­کند که در کنار مرغهای سفید ابله استاندارد زندگی کردن

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 135صفحه 25