مجله کودک 58 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 58 صفحه 10

خاطره ای از مسجد گوهرشاد ساعتِ حرم سید محمد سادات اخوی - هی آقا! - با منین؟ - عزیز من!... این جا، جای منه. من هر شب توی این ردیف می­شینم. دور و برم را نگاه می­کنم. مردم، هنوز درست و حسابی صفها را نبسته­اند. با ناراحتی می­گویم: - آخه آقا! هنوز که صفها بسته نشده­ان. پیرمرد سرش را می­گرداند و تند و بی­حوصله می­گوید: - من سی ساله که تو این حرم نماز می­خونم... خودم می­دونم کدوم ردیف، کجا درست می­شه. آهسته جا به جا می­شوم و می­روم کمی آن طرف­تر. پیرمرد، زنبیل پارچه­اش را باز می­کند و سجاده­ای آبی رنگ را از تویش در می­آورد و پهن می­کند. زیر لب می­گوید: «یا حق!» و می­نشیند بین من و «سیّد» میان سالی که که عبا و عمامه­اش قهوه­ای رنگ است. سید، برمی­گردد و به پیرمرد نگاه می­کند و می­گوید: - پدر!... دم غروب، ناراحتی­ات رو پنهان کن!... وقت اجابته. پیرمرد، زیرچشمی مرا نگاه می­کند. می­گوید: - از دست این جوونا! سید می­گوید: - اینا جای نوه­های شمان. پیرمرد می­گوید: - توی این دوره و زمونه، دین و ایمون واسه­ی نوجوونامون نمونده. سید، لبخندی می­زند و قرآن جیبی کوچک و جلد سبزش را باز می­کند و شروع می­کند به خواندن. از مغرب، پنج دقیقه­ای گذشته است. نگاهی به ساعت بزرگ حرم می­کنم و بی­حوصله می­گویم:

مجلات دوست کودکانمجله کودک 58صفحه 10