مجله کودک 58 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 58 صفحه 13

اصلاً بگذارید خودم را بهتر معرفی کنم. من همان قندهایی هستم که صاحبم در ماههای گذشته به شکلهای مختلف مصرف کرده بود. یعنی همان نان خامه­ای که آن شب دولپی می­خورد! یـا چـای شیرینی که حواسش نبود و تا نصفه فنجان را پراز شکر کرد و بعد هم آن را خورد. مقداری از قندهای اضافه همان روزها از بدن صاحبم دفع شدند و رفتند. اما کبد و ماهیچه­ها یک فکر بکر به سرشان زد. آنها گلوکزها یعنی باقیمانده قندهای اضافه را برای روزمبادا به شکل بنده که درخدمتتان حاضرم، انبارکردند و اسمم را گذاشتند؛ «گلیکوژن». اسم قشنگی است، نه؟ من ماندم و ماندم تا ماه مبارک رمضان شروع شد. کلی خوشحال شدم. آخر هر روز که از ماه رمضان بگذرد، من مجبورم به گلوکـز تبدیـل شـوم تا مبادا انرژی جنـاب مغز کم شود. همین موضوع باعث می­شود که چربی­ها هم کمتر شوند. آخر جمعیت ما قندها که خیلی­زیادبشود، چاره­ای نداریم جز آن که به چربی تبدیل شویم. چربی زیادی هم یعنی خطر حمله قلبی و سکته و هزار درد و مرض دیگر. خوب شد که بدن صاحبم دارد از شرّ چربی­های اضافه راحت می­شود. البته دیشب یک اتفاق ناجور هم داشت می­افتاد. صاحبم تا چشمش به سفرۀ­افطار افتاد، به طرف شله زرد و زولبیابامیه حمله کرد. انگار تابحال­درعمرش شیرینی نخورده­است. همین باعث شد که دوباره بنده کمی درشت بشوم. اما جای نگرانی نیست، از سحر تا افطار فردا دوباره کلی کم وزن می­شوم و صاحبم هم سلامت­تر باقی می ماند. بسیار خوب! شنیدم. خون را می­گویم. قندش کم شده، الان است که صدای جناب مغز درآید. باید به گلوکز تبدیل شوم تا مقدار قند خون ثابت بماند ومغز چیزی نگوید. صاحبم غش می­کند اگر قند خونش کم شود. پس فعلاً خداحافظ!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 58صفحه 13