مجله کودک 58 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 58 صفحه 12

سلام. من یک مولکول درشت «گلیکوژن» هستم. می­دانم که شما مرا نمی­شناسید، برای همین است که ماجرایم را برای شما تعریف می­کنم. البته دیگر از درشت بودن من اثر زیادی نمانده است، زیرا صاحب من؛ یعنی بهتر بگویم بدنی که من در آن زندگی می­کنم، در حال «روزه» است. هنگام روزه یا گرسنگی­های شدید و طولانی، من مصرف می­شوم و دیگر آن مولکول چاق و چله و درشت قدیم نیستم. بیخود گریه نکنیـد! آه هم نکشید! قرار نیست که بلایی سر من بیایید. فقط من از مولکولی به مولکـول دیگر تبدیـل مـی­شوم. یعنی چون صاحبم روزه است، این اتفاق می­افتد. اصلاً راستش را بخواهید، شانس آوردم که صاحبم روزه گرفت، زیرا آن قدر در کبدِ و ماهیچۀ او انبار شده بودم که آهسته آهسته چربی­های ریز و درشت داشتند از من ایجاد می­شدند. بعضی از این چربی­ها داشتند به طرف قلب می­رفتند و خودم شنیدم که می­گفتند قرار است دور قلب را بگیرند. یعنی قلب بیچاره، دیگر جایی برای تکان خوردن نداشته باشد. وحشتناک است! این 2 روز که از ماه رمضان می­گذرد، سر و کله چربیها هم پیدا نشده است. من هم در حال تبدیل به مولکولهای کوچک «گلوکز» هستم. گلوکز همان قند است که جناب مغز! ازآن انرژی می­گیرد. مغز است دیگر، نمی­شود کاری کرد. سیامک سرمدی ماجراهای «گلیکوژن»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 58صفحه 12