حضرت امام هشتم، هشتمین قطب عالم از قطاب کلیه و وارثان مقام ولایت مطلقۀ محمدیه، علیه و علیهم السلام، از «اراده» تعبیر به «العزیمة علی مایشاء» نموده اند. در روایت است که امام هشتم به یونس فرمودند:
أَتَعْلَمُ ما المشیئةُ؟ قال: لا. قال علیه السلام: المشیئةُ هی الذِّکرُ الأوّل. قال علیه السلام: أَتَعْلَمُ ما الإرادةُ؟ قال: لا. قال علیه السلام: هی العزیمةُ علی ما یَشاءُ.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 17 «مشیّت» مرتبۀ اعلای اراده، و اراده از اظلال مشیّت است. و آنچه به فیض اقدس در تعین ثانی ظاهر می شود متعلق مشیت است؛ و شامل اموری نیز می شود که در حضرت علمیه همیشه مستور و از قبول وجود عینی ابا دارند. و ارادۀ تعین و تنزل همان مشیت است؛ و هر دو از اظلال تعین اوّل، و همه ظل ذات اند. و از تضاعف اظلال نوبت ظهور حق در مجالی و مظاهر عالم ماده و استعداد رسید؛ و آن نقطۀ سیال به حرکت انعطافی بعد از طی درجات عروج، یا «معراج تحلیلی»، به عروج ترکیبی روی آورد. و به بیان دیگر، حقیقت مطلقۀ وجود، یا حب و عشق، در صورت ظاهری و لباس مظهریْ تنزل به صورت بسایط عنصریه نمود؛ و همان رقیقۀ عشقیۀ پنهان در بسایطْ میل به طرف ترکیب نام گرفت که:
«طبایع جز کشش کاری ندانند حکیمان این کشش را عشق نامند»
و در تعبیر از آن به «جمال»، نوعی لطفْ مستور یا آشکار است.
عبدالرحمن جامی این نغمۀ حقیقت را ـ که نزد اهل ذوق و وجد و حال از نغمه های روحانی، و نزد محرومان از لطف حقْ نامطلوب، و چه بسا مکروه، تلقی
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 18 شود ـ نوای عزت معشوقی و نالۀ غربت عاشقی خوانده، و هر یک از جمال و عشق را، که به منزلۀ هزاردستان عالم رازند، به مرغی تشبیه فرموده است که از آشیانۀ وحدت پریده و بر شاخسار مظاهر ظاهر گردیده، که «اگر نوای عزت معشوقی است از آنجاست؛ و اگر نالۀ غربت و محنت عاشقی است هم از آنجاست. »
در مباحث گذشته بیان کردیم که حقیقت وجود از آن جهت که حقیقت وجود است در کمال عزّ خود همیشه مستغرق است؛ و تجافی این حقیقت از مقام غیب محض امری محال است. با آنکه اسماء جمالیه و نعوت کمالیه و مظاهر این اسماء به استجنان ذاتی با سلطان وجود متحدند، مع هذا آن حقیقت را کمالی است ذاتی و کمالی است اسمائی، که بر این دو کمال احکام و آثار و لوازم مترتب است.
حقیقت «حبّ» بدون تعین و قبول تنزل (به معنای تجافی از مقام غیب خود) منشأ اشتقاق «محبوبی» و «محبّی» است. کما اینکه منشأ اشتقاق «ضارب» و «مضروب» و «ضرب» مادۀ «ضاد» و «زاء» و «باء» است؛ چه اصل مصدر و منشأ «ضَربْ»، که متعیَّن است به فتح «ضاد» و سکون «راء» و «باء» نشود که منشأ اشتقاق گردد. کلیۀ صفات عامۀ وجود، مانند «علم» و «قدرت» و «اراده» و «کلام» (قول) و «سمع» و «بصر»، اگر به نحو عدم تعین لحاظ شود، مانند اصل ذات و حقیقت وجودْ مجهول مطلق و غیب الغیوب اند. و عدم توجه به این اصل منشأ و مبدأ اشتباه عظیم و انحراف قویم در برخی از ارباب داعیۀ معرفت گردیده. چنانکه بعضی علم را از مقام «غیب الغیوب» نفی، و آن را در «واحدیت» و مقام ظهور اسماء و صفات، در مرتبۀ «الوهیت»، اعتبار کرده اند؛ و دیگران را مورد مؤاخذه قرار داده اند که چرا به این انحراف رو نیاورده اند! و بعضی نیز ذات را ینبوع علم دانسته اند؛ غافل از آنکه آنچه در دار وجود قرار دارد، بعینه در دار علم تحقق دارد؛ و حقیقت وجود در مقامِ اعتبارِ اطلاق و تقییدْ همان حقیقت مطلقۀ علم است که به اطلاق و تقیید متصف می شود.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 19