وحدت نفس و قوا
وحدت قوا در مرتبه عقلی
استدلال بر تعدد نفس به واسطۀ تعدد قوا
قوه نباتی و ویژگیهای آن
فرق قوای نباتی گیاه و حیوان
قوای ویژه حیوانی
اشتراک در قوای نباتی و انسانی و حیوانی
قوای ویژه انسانی
پاسخ صدرالمتألهین به منکرین وحدت نفس
بحث «النفس فی وحدتها کل القوی» بحث عمده ای است و در مباحث توحید و معاد خیلی مهم است.
مرحوم آخوند رحمه الله این بحث را یکی از مباحث غامض شمرده است؛ گرچه این معنی خیلی واضح است و اصلاً نباید گفت محتاج اقامۀ برهان است، بلکه ضروری است؛ زیرا انسان همان طوری که می گوید: دیدم، و دیدن را نسبت به یک چیز می دهد، به همان چیز، شنیدن را نسبت می دهد و می گوید: شنیدم. بین ادراک حسیات و ادراک عقلیات هیچ گونه تفاوتی نیست، و لذا اجتماع نقیضین را نیز به همان چیز نسبت می دهد و می گوید: فهمیدم که اجتماع نقیضین محال است، پس همان چیزی که این خارجیات را دیده و ادراک می کند، همان، ادراک مسموعات نموده و همان، استحالۀ اجتماع نقیضین را ادراک می نماید؛ زیرا به یک نسق و به یک نسبت می گوید: دیدم، شنیدم، لمس کردم، استحالۀ اجتماع نقیضین را فهمیدم و می گوید: زید را درک کردم، فلان صورت را درک کردم و استحالۀ نقیضین را درک کردم.
والحاصل: یک شخص واحد است که مدرِک همۀ این امور است؛ خواه امور حسی باشد، خواه امور وهمی و جزئی باشد، و خواه امور عقلی باشد، البته این معنی ضروری است.
بلی، وقتی که انسان در مدرسه بنشیند خیلی طول و تفصیل
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 165
می دهد و می گوید: برای انسان یک قوۀ عاقله است، و یک قوۀ دیگر است که سامعه باشد؛ با قوۀ عاقله ادراکات عقلیه را ادراک می کند و با قوۀ سامعه مسموعات را ادراک می کند، و انسان قوای پنج گانه دارد که با آنها حسیات را درک می کند، که به آنها قوای ظاهری گویند، و دارای قوای باطنی است که با آنها غیر محسوسات را درک می کند.
و بالجمله: این طور نیست که دو شنونده یا دو بیننده باشد؛ گوشم شنید و من شنیدم، چشمم دید و من دیدم.
والحاصل: آیا قوای انسان این طور است مثل ما که اینجا جمع هستیم، آنها هم آنجا جمع هستند؟ مثل یک مملکت است که یکی قوۀ مجریه و یکی قوۀ قضائیه در دست اوست و یکی ناظر اعمال است و یکی مفتّش کل است که هر یک شخصیت جداگانه و شغلی دارند که به دیگری مربوط نیست، منتها در مثال مذکور فاصلۀ آنها زیاد است، تعدد و غیریت معلوم است، ولی قوا داخل یک قفسند و در یک اتاق یعنی بدن قرار گرفته و به یک بدن کوبیده شده اند، و این معنی تفاوت نمی کند که قوا سلولهای متعدد باشند که یک قسمت از سلولها مجتمعاً موظف به یک کار باشند و قسمت دیگر کار دیگری انجام دهند؛ مثلاً یک قسمت موهومات را و یک قسمت معقولات را و یک قسمت مسموعات را و یک قسمت ملموسات را درک کنند، و یا اعضا طوری باشد که یک عضو فقط ببیند و عضو دیگر فقط بشنود و عضو دیگر بچشد و عضو دیگری بو کند و هکذا.
جمعی گفته اند: برای هر یک از این اعمال مختلفه، نفسی مستقل و علی حده است؛ برای اینکه مثلاً ما نبات را که می بینیم، در آن سه جهت و فعل مشاهده می نماییم: قوۀ تغذیه و قوۀ نامیه و قوۀ
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 166
مولّده؛ قوه ای در آن است که از زمین مواد لایقه را جذب می کند و آب و شیرۀ زمین را داخل جسم خود می نماید و اگر این قوه نبود، نمی توانست آبها و مواد ارضی را به خود جذب نماید، حال که می بینیم جذب، در نباتات اتفاق می افتد، می دانیم که یقیناً قوه ای مشغول این کـار است.
در نباتات بالضروره یک قوۀ دیگر را نیز کشف می کنیم و آن عبارت از قوۀ نامیه است؛ که این جسم را نمو می دهد و آنچه از مواد و میاه به این درخت وارد می شود آن را به طور عادلانه تقسیم می کند؛ سهمی از آب مجذوب را برای برگها مصرف می نماید و قسمتی از غذا را به تنۀ درخت می دهد و قسمتی را به مصرف طول قد درخت می رساند به طوری که نه تنه ضخیم و قد کوتاه باشد و نه قد دراز و تنه ضعیف و نازک که نتواند تحمل شاخه ها و برگها را بکند، بلکه به یک نسبت متناسب و عادلانه بین ابعاد ثلاثه ـ از طول و عمق و عرض ـ تقسیم می نماید.
و باز در درخت یک قوه ای بالضروره به نام قوۀ مولّده هست که هسته را برای بقای نوع افراز می کند و میوه دادن، مقدمۀ تحصیل و افراز آن هسته است، نه اینکه غایت این درخت از میوه دادن انتفاع مردم باشد، بلکه نظر به خود دارد که ابقای نوع نماید و مقدمۀ افراز، همان میوه دادن است تا در آن میوه، هسته را ـ که مقصود تولید آن است ـ برای تولید مثل افراز کند، این اصولی که در نباتات و درختها هست، عیناً در حیوان هم موجود است.
بلی، در حیوان کیفیت این اصول با کیفیت آن در نبات فرق دارد، گرچه در اصل این اصول با هم شریک هستند؛ مثلاً کیفیت تغذیه در حیوان با کیفیت تغذیه در نبات فرق دارد، در نباتات کیفیت تغذیه به این نحو بود که از ریشه ها غذا وارد می شد ولی در حیوان از دهان
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 167
وارد می شود، و این فقط فرق در کیفیت است، ولی در اصل تغذیه، عیناً مثل نبات است که از مواد استغذاء می کند و داخل جسم خود می نماید.
و همین طور قوۀ نامیه نیز در حیوان، مثل نبات است، به اینکه غذای داخل در جسم را به طور عادلانه، در همۀ جهات قسمت می کند و به هر عضوی به قدر حقی که دارد می رساند و آن را در وضع متناسب قرار می دهد، منتها در درخت به شاخه ها می رساند و در حیوان به بازوها و انگشتان می رساند، و در درخت به تنه می رساند و در حیوان هم به تنه می رساند، و بالاخره در کیفیت فرق دارند، نه در اصل قوۀ نامیه.
و باز چنانکه در درخت، قوۀ مولّده بود که افراز هسته برای تولید مثل می نمود، در حیوان هم همان قوه هست، منتها این، افراز منی برای تولید مثل می کند و هستۀ انسان این طور است و هستۀ فلان گیاه به آن نحو است، پس در اصل این اصول هیچ فرقی ندارند.
بلی، در حیوان علاوه بر این سه قوه که مشترک بین نبات و حیوان است، قوۀ دیگری می یابیم که آن قوه، احساس و تحرک بالاراده است، البته این قوه در نبات نیست ولی آن سه قوۀ دیگر در نبات هست؛ در این سه قوه، نبات و حیوان با هم فرقی ندارند و تفاوت خوراک و غذای آنها که هر یک چیزی مصرف می کنند باعث تفاوت در اصل آن معنی نمی شود.
چه بسا از نباتات هستند که باید در آب بمانند، چنانکه بعضی از گلهای گلدانی این طور است و غذای آنها همان اجزاء ارضیه است که مخلوط به آب است و از آن اجزاء ارضیه و مواد ارضیه استغذاء می کنند، و بعضی دیگر از نباتات هست که مثل این، آب نمی خواهد ولی باید به آن، آب خیلی برسد، و ای بسا درختی باشد که به آب خیلی
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 168
کم احتیاج دارد، مثل درختهای برّی، ولی اینها موجب تفاوت در اصل اصول نمی شود و فقط اینها تفاوت در کیفیت است؛ چنانکه حیوانات هم در اینها، فقط تفاوت در کیفیت دارند.
همین طور اگر حیوانی را با انسان ملاحظه کنیم، می بینیم بعینه اصل این اصولی که در حیوان هست، در انسان هم هست و اگر هم تفاوتی باشد، در کیفیت است، در این اصول ثلاثه چه بسا انسان با حیوان چندان در کیفیت هم فرقی نداشته باشد؛ همه قوه تغذیه دارند، منتها آن علف می خورد و این نان می خورد و آن تنه و ساقۀ گندم را می خورد و این میوۀ آن را می خورد، و همین طور در قوۀ نامیه مشترک هستند، منتها بدن حیوان طوری و بدن انسان طور دیگری است و این موجب فرق در اصل قوه نیست. چنانکه خود حیوانات از حیث ترکیب و اسکلت بدنی که دارند، چه بسا تفاوتشان بیشتر باشد از تفاوتی که از حیث شکل، بدن انسان با حیـوان دارد.
و همین طور هر دو قوه ای دارند که قسمتی از غذا را برای تولید مثل افراز می کنند، پس در اصول، انسان و حیوان و نبات فرق ندارند، و همچنین انسان با حیوان در حساسیت و متحرک بالاراده بودن فرقی ندارد و اصل قوۀ حساسیت و تحرک بالاراده در هر دو هست، منتها شاید در حیوان زیادتر و در انسان کمتر، و یا در انسان زیادتر و در حیوان کمتر باشد و این موجب تفاوت در اصل معنی نمی شود، پس در این قوۀ حساسیت، انسان و حیوان شرکت دارند.
بلی، در انسان، ما قوه ای را می یابیم که شاید در حیوان نباشد و آن عبارت از تمییز است که حسن و قبح را درک می کند و حیوان درک نمی کند؛ اگرچه حیوان، خوب و بد را می فهمد اما حسن و قبح را چه بسا نفهمد، و در انسان قوه ای را می یابیم که می تواند با آن قوه، ماوراءالطبیعه را درک نماید، ولی در حیوان این قوه و درک نیست و
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 169 اگر هم باشد، به قدری ضعیف است که اصلاً مشهود نیست، در نتیجه برای آنها ارسال احکام و کتب و آمدن انبیا و مرسلین لازم نیست؛ چون آنها چنین تمییزی ندارند، وتحت تربیت درنمی آیند و اطاعت بلد نیستند؛ گرچه ممکن است به یک نحوی بین صاحبشان و غیر او فرق بگذارند، معلوم هم نیست که آیا این گونه تربیتها از روی تمییز و اطاعت است، یا از روی طمع و حرصی که دارند این انس را پیدا کرده اند، نه از روی اطاعت و انقیاد.
و بالجمله: ولو تمییز در آنها هم باشد، به اندازه ای ضعیف و غیرمعلوم است که ما نسبت به آن در شکّیم؛ ولیکن قوای دیگر چنانکه در انسان هست، در حیوان هم هست و قوایی که در نبات هست در حیوان هم هست، پس نبات و حیوان و انسان در اصل قوای ثلاثه ـ تغذیه، تنمیه و تولید مثل ـ با هم شرکت دارند، و انسان و حیوان علاوه بر اینها در قوۀ حساسیت و تحرک بالاراده شرکت دارند.
حال اگر نفس انسان را بسیط بدانیم و بگوییم که تمام قوا عین آن است، چیزی که بسیط است نمی تواند تجزیه بردار باشد و چگونه بسیط، تجزّی را قبول کند که قسمتی در نبات باشد که عبارت از قوای ثلاثه باشد و قسمتی در حیوان باشد که علاوه بر قوای ثلاثه قوۀ احساس و حرکت ارادی باشد؟ پس ممکن نیست شی ء بسیط متجزّی باشد و حقیقت بسیطه اجزاء داشته باشد.
و چون این معنی غیر قابل قبول است و بلکه از اولیات است، لذا در مقابل آن نمی شود انسان وجدان را بیاورد، و بگوید: من بالوجدان می بینم که به یک نسق می گویم: شنیدم، دیدم، استحالۀ اجتماع نقیضین را درک کردم؛ و درّاک در اینها یکی است، که آن من باشم. ما این وجدان را در مقابل برهان تخطئه می نماییم؛ چون آیه ای نداریم که انسان نباید خلاف وجدان بگوید.
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 170
بلی، وقتی که وجدان جسارت کند و مخالف اولیات باشد، ما خلاف را مرتکب می شویم و اولیات را اخذ می نماییم و کم له من نظیر که ما از وجدان و وجدانیات به خاطر حکم عقل دست برمی داریم؛ مگر قطرۀ نازله که یک خط مستقیم است وجدانی نیست؟ دایرۀ شعلۀ جوّاله را ما با وجدان می بینیم، ولی وقتی که عقل حکم بر خلاف کرد و اولیات بر خلاف آن شد، این وجدان را خاطی می دانیم.
مگر وجدان حکم نمی کند که طلوع و غروب مربوط به حرکت شمس است؟ و این شمس است که از مشرق می آید و در مغرب غروب می کند؟ با اینکه امروز ثابت شده که مربوط به شمس نیست و از حرکت زمین است که به طرف مغرب حرکت می کند.
مگر در منطق نگفته اند که اولیات، مقدم بر وجدانیات و تجربیات و غیره است؟
این تمام فرمایش کسی است که می خواهد بگوید قوای متعدده هست و هیچ کدام مربوط به دیگری نیست و اصل جامعی در بین نیست، بلکه هر یک چیزی است و شغل و کار مستقلی دارد.
مرحوم آخوند در مقابل حرف اینها می فرماید: ما قبول نداریم نوعی که از جنس نامیه در حیوان است مثل نوعی است که در نبات است، و هکذا این طور نیست که نوعی که از جنس نامیه در انسان است مثل نوعی باشد که در حیوان و یا در نبات است.(95)
* * *
استدلال قائلین به وحدت نفس بر معاونت و معاوقت قوا
جواب آخوند به استدلال قائلین به وحدت نفس
نظریۀ آخوند پیرامون وحدت نفس
نفی «ابزاری» در قوا
جمع بین مراتب عالی و دانی
کسانی که گفته اند: نفس، واحد است و بوحدتها کل القوی است،
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 171
دلیلشان این است که: ما می بینیم معاونت بین قوا موجود است، مثلاً چیزی را بصر می بیند و به واسطۀ دیدن آن، دل آدم آن را می خواهد و شهوت به طرف آن میل می کند، و یا مثلاً سمع، اوصاف چیزی را که شنید، آدم می خواهد که آن را ببیند، و چه بسا طلب کرده و آن را پیدا نموده و می بیند.
و هکذا در بعضی از مواقع بین قوا معاوقه واقع می شود، مثلاً چیزی را احساس می کند اما نمی خواهد آن را ببیند و لذا چشمش را روی هم می گذارد، یا مثلاً وقتی که انسان متوجه شنیدن کلامی است با اینکه چشمش هم باز است و نگاه می کند، ولی گاهی نمی بیند، اگر سؤال کنی که آنچه مقابل چشمت هست رنگ آن چیست؟ به نظر دوم محتاج است، و یا اینکه اگر مشغول خواندن و مطالعۀ کاغذی است، گاهی گوشش کار نمی کند و نمی شنود؛ و معاوقه از نظر و مطالعۀ کتاب، برای قوۀ سمعیه حاصل شده است.
پس از آن معاونه و این معاوقه که انسان وجداناً بین قوا پیدا می کند می دانیم که یک چیزی هست که همۀ اینها را جمع نموده است و البته آن جامع نمی تواند جسم یا جسمانی باشد؛ برای اینکه تجرد برزخی بعضی از این قوا به ثبوت رسیده است، پس ممکن نیست جسم یا جسمانی، جمع همۀ قوا نماید؛ و باید مجرد باشد و آن نفس است، این تقریر کسانی است که قائلند: «النفس فی وحدتها کل القوی».
آخوند می فرماید: این بیان آنها مطلب را کاملاً روشن ننموده است و احتمال دارد که این دلیل را برای اثبات مطلب دیگری اقامه کرده باشند؛ مثلاً قصدشان اثبات علیت نفس برای این قوا باشد و بگویند: نفس، علت این قواست و از باب علیت است که کل المعالیل است و جمیع کمالات آنها را دارد.
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 172 والحاصل: چون دلیلی که تقریر شد گرچه فی حد نفسه دلیل متین و برهان مستقیم است، ولیکن ممکن است مرادشان این باشد که نفس چون علت این قواست، پس جامع همۀ اینهاست.
ولی آخوند رحمه الله می فرماید: قضیه این طور نیست که نفس، علت این قوا باشد؛ چون در این صورت لازم می آید ما به وجود متعدد معلولات و وجود علت قائل شویم؛ زیرا مسلّم است که وجود علت و وجود معلول، دو هویت و دو شخصیت هستند نه اینکه شخصیت واحده باشند؛ گرچه بین علت و معلول کمال ارتباط است، ولی اگر قضیۀ نفس و قوا، قضیۀ علیت و معلولیت شد، لازم نمی آید که معاونه و یا معاوقه بین قوا حاصل شود؛ چون با اینکه عقل فعّال علت تمام موجودات عالم طبیعت است ولی بین من و تو که هر دو معلول آن هستیم معاوقه و معاونه واقع نمی شود؛ مثلاً این طور نیست که اگر من به چیزی توجه داشته باشم، شما از شنیدن باز بمانید، و یا من چیزی را شنیدم، شما مشتاق دیدن آن باشید، با اینکه من و تو هر دو معلول عقل فعّال هستیم، پس قضیۀ علیت و معلولیت نیست و این احتمال بی وجه است، ولو ارتباط بین علت و معلول مسلّم است، ولی نفس و قوا رابطۀ علیت و معلولیت ندارند.
ممکن است مراد قائل از اینکه یک جامع بین القوی هست این باشد که نفس، موجودی است، و قوا هم که آلات آن می باشند موجوداتی هستند، لیکن نفس به واسطۀ این آلات، درک می کند.
والحاصل: مراد از دلیل سابق این باشد که درک به آلات است، یعنی این آلات به نحو جزئیه درک می کنند و نفس با اینها یک نحو ارتباطی دارد که به توسط آنها، نفس هم درک می کند آنچه را که اینها درک کردند، ولی درک نفس به نحو کلی می باشد؛ مثلاً چشم چیزی را به نحو جزئی می بیند، و این را که چشم به نحو جزئی دید، نفس به
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 173
نحو کلی ادراک می کند؛ مثلاً زید که در مکان مشخصی نشسته است و انسان او را می بیند، البته به نحو جزئی می بیند و نفس همین را درک می کند به اینکه وجودی مقید به قید زمان کذائی و مکان کذائی و رنگ کذائی است و این قیودات را هم به نحو کلی درک می کند. پس بالاخره ضمّ کلی به کلی بوده و معلوم است که با ضمّ کلی به کلی، شی ء از کلیت نمی افتد؛ گرچه دایرۀ آن تضییق می شود.
بنابراین: نفس، زید را به نحو کلیت ادراک می کند و هرچه را قوۀ سمع و بصر و لمس به نحو جزئی می شنود و می بیند و احساس می کند، نفس به وساطت اینها، همان مدرکات را به نحو کلی ادراک می کند، سپس از نفس، این کلیات که در آن به واسطۀ قوه ای حاصل شده است، در قوای دیگر به نحو جزئیت نقش می بندد؛ مثلاً آنچه را که نفس به نحو کلیت درک کرده است، به نحو جزئیت در قوۀ شهوت منتقش می شود، گرچه خود درک نفس آن را به نحو کلیت، از درک بصر به نحو جزئیت می باشد؛ لذا قوۀ شهوت به آنچه قوۀ بصر انسان دیده است میل می نماید و به این نحو معاونه حاصل می شود.
آخوند می فرماید: البته قضیۀ نفس و قوا به این نحو نیست؛ چون بالوجدان انسان می داند که یک شی ء، مدرَک را درک می کند، نه اینکه دو درک به هنگام ادراک، از یک مبصر داشته باشد.
حق این است که بگوییم آن دلیل سابق افاده می کند که یک هویت و شخصیت است که ذو مراتب و صاحب شؤونی است ـ چون نفس حقیقتی واحده و شخصیه است که بشخصیتها الواحده کل القوی است ـ این موجود و هویت واحده، این طوری است که باصره است، سامعه است، ذائقه است، شامّه است و عاقله است و در عین اینکه این شخص می بیند، همین شخص تعقل می کند و همین شخص می شنود
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 174 و همین شخص نمو دارد و تغذیه می کند.
و این چنین نیست که وجودات و شخصیاتی در بین باشد و چون نفس به حرکت جوهریه پیدا شده، یک هویت، واجد این کمالات است؛ همین شخصِ وجود بود که در مرتبه ای ـ که مرتبۀ ضعیف بود ـ نامی و متغذّی بود، همین هویت شخصیه است که به سیر کمالی وجود، دارای قوۀ لمس شد، و همین موجود از این مرتبۀ وجودی ترقی نمود و باصر شد، و همین هویت، متخیل شد و همین هویت، متفکر شد و همین هویت عاقل شد، پس حقیقت واحدۀ شخصیه است.
نفس، مرتبۀ شهادت دارد، مرتبۀ برزخ دارد و مرتبۀ عقل دارد؛ باصر اوست، سامع اوست وعاقل اوست، نه اینکه مرتبۀ عاقله اش در مرتبۀ بصرش باشد، بلکه بصر، مرتبه ای برای اوست و چون یک شخص است مثلاً زید را که ابصار کرد، حکم می کند: «هذا انسانٌ»؛ زیرا ممکن نیست موضوع را موجودی، و محمول را موجود دیگر درک کند، آن وقت یکی از دو موجود، محمول را بر موضوع حمل کند؛ مثلاً زید را کسی ببیند و انسان کلی را شخص دیگری تعقل کند، آن وقت حمل متحقق گردد؛ چون این محال است.
پس حاکم باید همان شخص باشد که موضوع و محمول هر دو را ملاحظه نموده است تا حکم به ثبوت محمول برای موضوع کند.
پس ما که زید را می بینیم و بر آن، مفهوم کلی انسان را حمل می کنیم، باید بینندۀ زید، همان شخصِ عاقل و درّاک مفهوم انسان باشد و سپس همان شخص حکم کند به اینکه: «زیدٌ انسانٌ»؛ چون ممکن نیست بگوییم: عاقلِ معقولات، نفس است که علت است، و مدرکِ جزئیات قوا و اعضا است که معالیل نفس می باشند و چون بین علت و معلول ربط است، پس مدرَکاتِ معالیل هم، پیش علت هستند،
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 175 و بطلان این را سابقاً تقریر کردیم.
علاوه بر این: خود این قوا ـ مثلاً قوۀ نامیه و متغذّیه و یا لامسه ـ قبل از حصول تعقل معقولات، وجود داشتند و اگر نفس، علت این قوا باشد، لازم می آید که معالیل، قبل از وجود علت، وجود داشته باشند.
و نیز اگر این طور باشد که قوا به نحو جزئیه چیزی را درک می کنند و به جهت ارتباطی که با نفس دارند، نفس آنها را به نحو کلیت درک نماید، لازم می آید وقتی که یک نفر شهوت پیدا می نماید، عقل اول هم به نحو کلیت شهوت داشته باشد.
بالجمله: دستگاه علیت و معلولیت یک دستگاهی است که در جای خود ثابت است، ولی در اینجا علت، تشخصی دارد و معلول هم شخصیت دیگر، و اگر معالیل متعدد باشند، به تعدد آنها شخصیتها هم متعدد است، ولی در قضیۀ نفس این طور نیست که قوای نفس، شخصها و موجودات باشند و اگر به علیت و معلولیت و ربط علّی و معلولی بین نفس و قوا قائل شویم، ناچار باید به وجودات قائل شویم.
ولی بنا به گفتۀ ما یک حقیقت و یک شخصیت ذو مراتب است و معنای ذو مراتب بودن را هم توضیح دادیم که عین بصر است، عین سمع است، عین خیال است؛ گرچه مراتب نسبت به یکدیگر علت و معلول نباشند، و ذو مراتب بودن، غیر از قضیۀ علیت و معلولیت است؛ ذو مراتب بودن یعنی یک شخص است که یبصر و یسمع و یتخیّل و یتعقّل و فی عین کون هذا الشخص متعقلاً کانت ایضاً باصرةً سامعةً شامّةً، بل جسداً و موجوداً طبیعیاً، لکن فی مرتبة شهادته و طبیعته، پس در عین حال که دانی است، عالی است و در عین حال که عالی است، دانی است.
این عبارت را در حق تعالی ـ عزّ اسمه ـ هم گویند، که: «دنا فی علوّه
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 176
و علا فی دنوّه». ولی به یک معنی در باب علت و معلول هم هست که علت از معلول منعزل نیست، و به این اعتبار گرچه در آنجا هم صحیح است ولی در آنجا شخصیات متعدد است؛ چون علت، وجودی است و معلول هم وجودی، پس دو وجود است، ولی در ما نحن فیه گفتیم یک وجود و یک شخصیت است که دارای شؤون و مراتب می باشد.
البته نمی توان گفت که قوا معالیل نفس هستند و نفس علت است و چون معلول پیش علت حاضر است، ما وجده المعلول و ما ادرکه المعلول هم پیش نفس حاضر است، قضیه مسلّماً این طور نیست؛ به جهت اینکه معقول نیست علت، از تأثری که معلول پیدا کرده است متأثر شود، و حال آنکه ما می بینیم قوا که متأثر شدند، نفس هم متأثر می شود؛ مثلاً اگر یکی از اعضا بریده شود و تفرق در اجزاء اعضا حاصل شود، نفس متأثر و دردناک می شود و اگر در علت و معلول این طور باشد، آن وقت لازم می آید به تأثر یکی از معالیل، عقل فعّال هم متأثر شود.
همچنین نمی توان گفت که قوا، آلت و ابزار نفس می باشند و مدرَکات جزئیۀ آنها را نفس به طور کلی ادراک می کند؛ چون مخالف وجدان است؛ زیرا این طور نیست که ما بعد از درک جزئی فلان شی ء جزئی، آن را به طور کلی درک کنیم، بلکه قضیه این است که نفس، یک هویت و شخصیت صاحب مراتب است و چون به حرکت جوهریه، حرکت کمالی نموده، در این حرکت، صاحب عرض عریض و واجد مراتب کمالی و صاحب شؤون شده است و در هر مرتبۀ کمالی، شأنی را پیدا نموده؛ یعنی هر مرتبه را که طی نموده و بالا رفته است در آن مرتبۀ عالی، شؤون مرتبۀ دانی را به نحو اعلی حائز شده است و هر قدر شدت وجودی پیدا کند، کمالات و وجدانات را که در مرتبۀ نازله
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 177
واجد و حائز بود، در مرتبۀ فوق، آن وجدانات را به نحو اکمل و اشدّ داراست.
چنانکه ثابت شده که هر قدر مرتبۀ وجودی عالی باشد، وحدت زیادتر است و شدت وجود و قوّت وجود، مساوق تأکّد وحدت است، پس هر قدر به حرکت جوهریه بالا می رود شؤون و کمالات مرتبۀ پایین به علاوۀ کمالات دیگر، به نحو جمعیت و وحدت در مرتبۀ عالی موجود است و هرچه به افق تجرد نزدیک شود، کثرات عالم طبیعت به نحو جمع و وحدت موجود است، در عین حال که کمالات و شؤون کمالیه زیادتر می شود.
و ای بسا آنچه از کمالات که در مرتبۀ طبیعت و شهادت ممکن نبود که با کمالات دیگر متحد شوند، ولی به افق تجرد که نزدیک می شود، جمعیت بیشتر شده و وحدت بیشتر می شود؛ چنانکه نفس همان موجودی است که دارای شؤون کمالیه است، یعنی در عین حال که شأن عاقلیت دارد، شأن تخیل هم دارد، شأن باصریت هم دارد و شأن سامعیت هم دارد، نه اینکه شأن سامعیتش را بما انّه عاقلٌ دارد و نه اینکه در مرتبۀ عاقله، سامع باشد، بلکه به خاطر مرتبۀ شهادتی که دارد، سامع است و باصر است و حاسّ است، و به واسطۀ مرتبۀ برزخیه، متخیل است.
پس این یک حقیقت است که با شخصیت واحده واجد این کمالات است و بالاخره موجودی می باشد که مرتبۀ شهادت طبیعت و مرتبۀ برزخیت و مرتبۀ تجرد را داراست.
منتها این طور نیست که مرتبۀ نازله، معلول مرتبۀ عالیه باشد، بلکه این شخصیت در عین حال که دانی است، عالی است و در عین علوّ، دنوّ هم دارد و «علا فی دنوّه و دنا فی علوّه» می باشد. نه اینکه مرتبۀ علوّ آن، گاهی هم دنوّ می باشد، یعنی عاقله گاهی باصره می باشد؛ بلکه
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 178 چون وجود واحد است، «علا فی دنوّه و دنا فی علوّه» بر آن صادق است، و چون شخصیت واحده است، می توان گفت: دانی است؛ زیرا یکی از موجودات شهادت می باشد و چون مرتبۀ غیب هم دارد لذا یکی از موجودات غیر طبیعت است؛ چنانکه مرتبۀ شهادتش هم در لطافت، متفاوت است، چنانکه لطافت مغز، غیر از لطافت پاشنه است، با اینکه هر دو موجود شهادتی هستند، ولی مغز اعلی و الطف از پاشنه است بدون اینکه پاشنه، معلول مغز باشد، بلکه یک وجودی صاحب مرتبه است.
پس نفس، یک حقیقت ذو مراتب است که مرتبه ای را بعد از مرتبۀ دیگر به واسطۀ حرکت جوهریه پیدا نموده، و چون از مرتبۀ شهادت و طبیعت بالا رفته است، علاوه بر اینکه واجد مرتبۀ بالاتر است، مرتبۀ شهادت را هم داراست، و قوا در این مرتبه که مرتبۀ نقصان است به نحو کثرت موجود می باشند؛ سمع غیر بصر، و بصر غیر سمع، و لمس غیر آنها می باشد و اصلاً ممکن نیست که اینها جمع شوند و وحدت داشته باشند. پس محلهای اینها هم باید جدا باشند.
اگر وجود، مؤکد و شدید شد به طوری که در قوّت، بین ضعف طبیعت و کمال تجرد قرار گرفت، جمعیت در این مرتبه حاصل است، این است که در مرتبۀ حس مشترک، همۀ حواس به نحو وحدت برزخیه جمع می باشند؛ یعنی با یک قوه، همۀ این حسها را درک می کند.
درمرتبۀ عاقله، همۀ قوای شهادت وبرزخ جمع می باشند، ولی نه به نحوی که از هم متمایز باشند و یا به نحو اندماج و قاطی شدن، بلکه کثراتِ سمع و بصر و ذوق و حس و لمس و تخیل به نحو وحدت جمعیه جمع هستند، البته نه به نحو ضعف و نقصان که هر قوه ای خودش بوده و فاقد دیگری باشد، بلکه واجد همه است؛ سمع، واجد
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 179
بصر است، بصر واجد سمع است، تخیل واجد بصر است و بصر واجد تخیل است و قوۀ عاقله واجد همه است؛ یعنی عاقله، سمع است و سمع عاقله است، ولی عاقله نه آن سمع است که به نحو نقص در مرتبۀ شهادت هست، بلکه همۀ مراتب شهادت با اسقاط کثرات و نقصان، در آن مرتبه است و با اسقاط نقص و کثرت و حد، عین عاقله است و عاقله هم عین آن است، پس عاقله سامع است نه به این سمع که در مرتبۀ شهادت است، و باصر است نه به این بصر که در مرتبۀ شهادت دارای حد و نقصان است.
بالجمله: نفس، همۀ این قوا ـ سمع و بصر و لمس و خیال ـ را دارد ولی نه با حدود و نقصاناتشان، بلکه اصل کمال و وجودشان را داراست، یعنی بدون حدود و نقصان شهادتی می بیند و بدون حدود و نقصان شهادتی می شنود، پس نفس در عین حال که شهادت را داراست، مرتبۀ غیب و مرتبۀ برزخ را هم واجد است و در عین حال شخصیت واحده است.(96)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 180