مجله نوجوان 39 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 39 صفحه 6

داستان دنباله دار پهلوان ابوالقاسم همایونی خسرو آقایاری شور و عشق پهلوانی و به دست آوردن عنوان پهلوان پایتختی که بزرگترین عنوان و افتخار بود ، جوانان جویای نام و نشان را از گوشه و کنار مملکت برای مبارزه تشویق می کرد. پهلوان اکبر خراسانی ، پهلوان نیرومندی بود که سالهای زیادی با تکیه بر قدرت فراوان بدنی و مهارت و استادی در فنون کشتی و همچنین سیاستمداری و استفاده از قدرت و نفوذ در دربار شاهنشاهی توانسته بود این عنوان را برای خود حفظ کند ، و پهلوانان و جوانان قدرتمندی را که از سراسر کشور برای مبارزه با او می آمدند از میدان به در کند. شکست دادن اکبر خراسانی به یک رویا تبدیل شده بود و کسی فکر نمی کرد که پهلوانی بتواند او را در کشتی شکست دهد. ابوالقاسم همایونی بعد از مدتها تلاش و پشتتکار در کشتی به جایی رسیده بود که همه پهلوانان قم او را به استادی پذیرفته بودند. مدتی بود که چند نفر از پهلوانان ، ابوالقاسم را برای رفتن به پایتخت و کشتی گرفتن با اکبر خراسانی تحریک می کردند ، اما او با افتادگی و نجابتی که داشت ، همیشه می گفت : "من قابل این حرفها نیستم ، هیچ ادعایی هم ندارم. تا کسی خودش ادعای کشتی با من را نداشته باشد ، من برای کشتی گرفتن پیشقدم نمی شوم. چند روزی بود بین مردم شایع شده بود که جعفر سیاه ، نوچه پهلوان ابوالقاسم ، می خواهد برای کشتی با پهلوان اکبر خراسانی به تهران برود. ابوالقاسم اول خیلی این موضوع را جدی نگرفت؛ اما وقتی که دید جعفر بار و بندیلش را بسته و شال و کلاه کرده تا با قافله ای که چند روز دیگر قرار است به تهران برود همسفر شود ، جعفر را به گوشه ای برد و با او صحبت کرد. سعی کرد که او را از رفتن به تهران و کشتی گرفتن با اکبر منصرف کند ، اما جعفر تصمیم خودش را گرفته بود و گوشش به حرف کسی بدهکار نبود. یک ماه بود که از رفتن جعفر می گذشت. خبرهای نگران کننده ای از تهران رسیده بود. می گفتند که جعفر در زورخانه کشتی خوبی با پهلوان اکبر گرفته و خیلی خوب در مقابل او مقاومت کرده ، اما چند روز بعد از آن ، موقع رفتن به امامزاده داود ، در یک حادثه نامعلوم از کوه پرت شده و کسی ازاو خبری ندارد. همه می گفتند این کار پهلوان اکبر و نوچه هایش است. چون اکبر فهمیده که جعفر کشتی گیر نیرومندی است و ترسیده است که در سلام عید نوروز در مقابل شاه بخواهد با او کشتی بگیرد و مقام پهلوانی را به خطر بیندازد ، به نوچه هایش دستور داده است که جعفر را از کوه پرت کنند. همه مردم قم از این موضوع ناراحت بودند؛ در این چند روز هیچ نشانی از جعفر به دست نیامده بود. بالاخره پهلوان ابوالقاسم به اتفاق نوچه هایش به تهران رفتند و پس از جستجوی زیاد ، در کوه های امامزاده داوود ، جسد جعفر را در دره ای عمیق پیدا کردند. ابوالقاسم و همراهانش جسد پهلوان جعفر را با تشریفات به قم بردند و به خاک سپردند. بعد از این ماجرا ، دوستان جعفر و پهلوانان قم، ابوالقاسم را برای رفتن به تهران و کشتی با پهلوان اکبر خراسانی تشویق کردند. ابوالقاسم که بعد از مرگ جعفر به سختی در فکرانتقام گرفتن از اکبر بود ، پس از مشورت با پدرش ، چند ماه مانده به نوروز ، تصمیم گرفت که به تهران برود و انتقام مرگ جعفر را از پهلوان اکبر بگیرد. بعد از ماجرای جعفر بزرگان شهر صلاح نمی دانستند که ابوالقاسم تنها به تهران برود ، برای همین هم هشت نفر از بهترین نوچه های پهلوان ابوالقاسم انتخاب شدند ، تا او را در این سفر همراهی کنند. کاروان مسافرتی پهلوان آماده سفر بود. چند روز بود که مردم قم خود را برای بدرقه پهلوانانشان آماده می کردند. کاروان مسافرتی پهلوان ابوالقاسم همایونی و نوچه هایش بود که برای کشتی گرفتن با اکبر خراسانی و گرفتن انتقام پهلوان جعفر به تهران می رفتند. کنار دروازه شهر غوغایی به پا بود. از صبح زود مردم دم دروازه جمع شده بودند. طاق نصرت زیبایی از گل و چراغ و شمعدانیهای رنگی سرتاسر دروازه را زینت داده بود. بوی عطر گلاب و اسفند و کندر در هم آمیخته بود. مرشد پیر شهر منقل اسفند را در دست داشت و مقابل جمعیت ایستاده بود و دعا می کرد. مردم برای موفقیت پهلوانانشان صلوات می فرستاند. مهدی خان پدر ابوالقاسم در حالی که قرآن را بالای دست گرفته بود پیشاپیش بزرگترها حضور داشت. کاروان پهلوانان با سلام و صلوات از زیر قرآن عبور کردند و راهی تهران شدند. خبر ورود پهلوانان قمی به تهران ، با سرعت در همه شهر پیچید. حضور پهلوان ابوالقاسم همایونی و نوچه هایش آن هم در زمان نزدیک به عید نوروز ، باعث شده بود مردم مطمئن نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 39صفحه 6