مجله نوجوان 39 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 39 صفحه 7

شوند که آنها برای مبارزه با اکبر خراسانی در روز عید نوروز به تهران آمده اند. بازار گفتگوها داغ شده بود. خیلیها اشتیاق داشتند که این پهلوان جوان را ببینند و مطمئن شوند که آیا او می تواند حریف اکبر بشود یا نه! پهلوان یزدی بزرگ که به خاطر پیری ، سمت پهلوان باشی و بزرگتری پهلوانان را داشت و میزبان ابوالقاسم و نوچه هایش در تهران بود ، هنوز نمی دانست که قدرت و مهارت این پهلوان جوان درکشتی چقدر است. برای همین هم دبنال فرصت بود تا او را امتحان کند. آن روزها ، زورخانه نوروزخان از اهمیت زیادی برخوردار بود. زورخانه نوروزخان مرکز فعالیت پهلوان یزدی بزرگ ، پهلوان باشی پایتخت بود و از گوشه و کنار مملکت هرکسی که ادعای پهلوان پایتختی و مبارزه با پهلوان اکبر را داشت ، به این زورخانه می آمد و یزدی بعد از امتحان ، زمینه مبارزه او را با پهلوان پایتخت فراهم می کرد. چند روز بود که پهلوانان قم میهمان پهلوان باشی بودند و پهلوان پیر به طور شایسته ای از آنان پذیرایی کرده بود. دیگر خستگی سفر طولانی را از تن به در کرده بودند ، برای همین هم آن شب یزدی از پهلوان ابوالقاسم و نوچه هایش دعوت کرد تا روز بعد برای ورزش به زورخانه نوروزخان بیایند. آن شب ، پهلوان ابوالقاسم به نوچه هایش سفارش کرد که برای ورزش روز بعد کاملا مراقب باشند و اگر قرار شد کشتی بگیرند ، تمام قدرت و توانایی خود را به کار ببرند. روز بعد با قرار قبلی نزدیک غروب پهلوان ابوالقاسم همایونی با نوچه هایش عبدالحسین ، نایب علی ، یدالله ، جعفر ، اسماعیل و صادق به طرف زورخانه نوروزخان حرکت کردند. بعد از اینکه پهلوان ابوالقاسم با نوچه هایش مشورت کرد ، قرار شد که برای نشان دادن قدرت و عظمت پهلوان آن روز ، ابوالقاسم دیرتر از بقیه و بعد از ورزش به زورخانه بیاید تا همه شاهد هنرنمایی و قدرت شاگردان او باشند. برای همین پهلوان ابوالقاسم در بین راه از دوستانش جدا شد . قرار شد که در غیبت پهلوان ابوالقاسم ، میرزاعبدالحسین علیشاهی که کشتی گیر نیرومندی بود، گروه را رهبری کند. زورخانه نوروزخان آن روز از همیشه شلوغ تر بود. خیلیها برای دیدن پهلوان ابوالقاسم و نوچه هایش به زورخانه آمده بودند. پهلوان یزدی بزرگ خودش در سردم ، اهمیت این مجلس را نشان می داد و باعث شده بود تا همه مراقب رفتار خودشان باشند. پهلوان پیر از بالای سردم رو به عبدالحسین کرد و گفت : "پس پهلوان ابوالقاسم کجاست ، چرا نیومد؟ بدون ایشون که ورزش لطفی نداره!" و عبدالحسین برای او توضیح داد که برای پهلوان کاری پیش آمده و دیرتر می آید. با ضرب و آواز مرشد ، ورزش شروع شد. ورزشکاران یکی یکی لخت می شدند و پس از کسب رخصت به داخل گود می پریدند. هرکس که پهلوان یزدی بزرگ را با آن هیکل تنومند و غول پیر می دید؛ فکر می کرد که رستم دستان زنده شده و در سردم نشسته. همه نگاه ها به طرف سردم بود. کسی جرات خودنمایی نداشت. یزدی نگاهی به پهلوانان قمی انداخت و گفت : "آقایانی که از راه دور آمدن مهمون ما هستن و احترامشون واجبه درسته که پهلوان ابوالقاسم نیومده. اما حق میانداری امشب مال میهمانها است. از جمع خودتون یکی را انتخاب کنید که میانداری کنه." عبدالحسین جلو رفت و تعارفی به بقیه کرد و از پهلوان یزدی رخصت گرفت و تخته شنا را وسط گود گذاشت. پهلوان پیر با دقت نگاهی به سرتاپای عبدالحسین انداخت و بدن ورزیده او را ورانداز کرد و با صدای بلند گفت : "حق بده فتح و فرصت." آن شب میرزاعبدالحسین ، صادق و اسماعیل ، کاری کردند کارستان. بعد از چرخیدن ، عبدالحسین برای کسب تکلیف به سردم نگاه می کرد که یزدی با صدای بلند گفت : "هرکی اینطوری میانداری و ورزش میکنه ، باید جواب کشتی بقیه را هم بده! کشتی بگیرید." ادامه دارد ... نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 39صفحه 7