مجله نوجوان 42 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 42 صفحه 12

دختران با هم حرف بزنیم مثل دو تا دوست سلام...چرا سلام؟ چون بحث امروز ما یک بحث دوستانه است. به خاطر همین، اول باید مثل دو تا دوست روبروی هم بنشینیم و بدانیم که گفتگوی امروز ما، به صمیمیت زیادی احتیاج دارد و اصلا هم طنزآلود نیست! چرا؟ چون میخواهیم درباره یک موضوع جدی حرف بزنیم! موضوعی که اگر شما درگیرش شده باشید ولی حاضر نباشید چشمهایتان را به آن بدوزید و واقعبین باشید، ممکن است بهترین سالهای عمرتان را تحت تأثیر قرار بدهد. اگر بیشتر از این مقدمهچینی کنم. ممکن است پیش خودتان فکر کنید: "ای بابا، حالا مگر چه حرف مهمی میخواهد بزند که آنقدر بازار گرمی میکند." به خاطر همین من که گلدونه باشم، میروم سر اصل مطلب! بچهها، یک روزگاری ، گلدونه 15-14 ساله بود. او یک معلم ادبیات داشت که خانمی مهربان و دوستداشتنی بود. خانم ادبیات آن روزهای گلدونه، زنگهای تفریح در دفتر مینشست و شعر میخواند. او زیاد تجربه نداشت. برای همین با ما خیلی ملایم رفتار میکرد و راستش را بخواهید، خیلی از دوستها من از این همه ملایمت او سوءاستفاده میکردند چون همه خاطر جمع بودند که خانم ادبیات، دل هیچکس را نمیشکند. در یکی از روزهای حزنانگیز پاییزی، گلدونه که دختر تنهایی بود و در خانوادهای مذهبی سنتی و متوسط زندگی میکرد، تصمیم گرفت یک اسم جدید برای احساساش به خانم ادبیات پیدا کند! او توی اسمهای قشنگ، گشت و گشت! خواست اسم احساسش را دوستی بگذارد ولی بعد پیش خودش فکر کرد : نه، من و خانم ادبیات تافته جدا بافتهایم و احساس من خیلی عمیقتر و بزرگتر از یک دوستی ساده است، تازه خانم ادبیات کلی از من بزرگتر است و معلوم نیست چه احساسی دارد، به علاوه ، دوستی یعنی رابطه دو نفره پس این نیست!" گلدونه باز هم فکر کرد، انتخبا بعدی او، کلمه خواهری بود. او پیش خودش فکر کرد. "خیلی جالب است که آدم یک خواهر دیگر هم داشته باشد" ولی آنطوری برای خیلی از کششهایش نسبت به خانم ادبیات، معنایی پیدا نمیکرد، چون احساسی که نسبت به او داشت را بین هیچکدام از دوستهایش و خواهرهایشان نمی دید، به خاطر همین، گلدونه به سیم آخر زد و اسم احساسش را گذاشت "عشق" و فکر کرد که عاشق خانم ادبیات شده، فکر می کنید تمام شد؟ نه تازه از اینجا شروع شد! اولین بلایی که سر گلدونه آمد این بود که حاضر نبود بعضی از وا÷ه ها را بپذیرید یا به آنها فکر کند! اگر شیر پاک خوردهای به گلدونه می گفت اینجور احساسها اقتضای سن آدم است یا اینکه باید مهارشان کنی یا اینکه بحرانهای دوران بلوغاند، گلدونه متغیر می شد و پیش خودش فک رمی کرد " با عجب آدمهای سطح پایینی نشست و برخاست میکنیم." گلدونه بدجور گیر افتاده بود. او کتابهای آدم بزرگها را می خواند و از روی تعریفهایشان از عشق برداشتهای سطحی میکرد و برای اینکه عشقش را اول به خودش و بعد، با کمی ترس و لرز به خانم ادبیات ثابت کند، به آن برداشتها عمل می کرد. آقا آدم عاشق باید غش و ضعف کند؛، خب غش و ضعف میکنیم، باید فکر و ذکرش ، معشوقش باشد، باشد، کی کاغذ سفید میگذاریم جلویمان و هی تلاش میکنیم تا لبخند خانم ادبیات را روی آن بکشیم، باید شبیه معشوقش بشود؛ وای که چقدر بچههای کلاس میخندیدند وقتی من از

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 42صفحه 12