مجله نوجوان 42 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 42 صفحه 34

در دادگاه در نزد عرب رسم است که وقتی می خواهند کسی را با اجترام بیشتر نام ببرند او را با کنیه اش می خوانند .مثلا به جای حسین می گویند یا ابا عبدالله در زمان خلیفه دوم یکی آمد و شکایتی به دستگاه قضایی تسلیم کرد و بر حضرت امیر ادعایی داشت. قرار شد هر دو طرف در وقت معین حاضر شوند و حرفشان را بزنند. در دادگاه قاضی نخست از شاکی خواست که بایستد و ادعای خود را شرح دهد. وقتی حرف او تمام شد قاضی محکمه رو کرد به علی و گفت: " یا ابا الحسن! پهلوی مدعی خود بایست و جواب بده!" با شنیدن این حرف رنگ روی علی تغییر کرد و آثار نارضایتی در سیمایش ظاهر شد . قاضی گفت :" یا علی آیا نمی خواهی پهلو ی مدعی بایستی؟" علی فرمود"ناراحتی من از این نبود، بلکه از آن بود که او را با اسمش صدا زدید و مرا با کنیه که عدالت حکم میکند که در دادگاه میان دو طرف دعوی تفاوت نگذارند." وفای به عهد وقتی مسلمانان در زمان خلیفه دوم اهواز را فتح کردند هرمزان، حاکم اهواز را گرفته پیش عمر فرستادند. خلیفه با او تندی کرد و گفت:" باید ایمان بیاوری. یا چون کافر حربی کشته شوی!" هرمزان گفت:" با بیم مرگ از آیین خود بر نمی گردم ولی حالا که مرا خواهی کشت، دستور بدهید برایم آب بیاوردند که تشنه نمیرم!" عمر دستور داد برایش آب آوردند. هرمزان گفت:" ما همیشه در ظرف های گوهر نشان آب خوردهایم و از این کاسه گلی اب نمیخورم." عمر به چشم سرزنش در او نگاه کرد. حضرت امیر مؤمنان که در مجلس حاضر بود فرمود:" چیز مهمی نیست برایش کاسه آبگینه بیاورید!" جامی از شیشه صافی پر آب کردند و آوردند. هرمزان آن را گرفت و همچنان در دست خود نگاه داشت و لب به ان نمی گذاشت. عمر پرسید:" دیگر چرا نمیخوری؟" هرمزان گفت:" با ترس مرگ نمی توانم می ترسم پیش از اینکه این آب را بخورم مرا بکشی." عمر گفت:" نه! قول می دهم که تا این آب را نخوری ازاری به تو نرسانیم." هرزان که تا این را شنید آب را بر زمین ریخت او شنیده بود که مسلمانان اگر عهدی بستند یا قولی دادند به آن عمل می کنند. عمر از حیله او تعجب کرد و رو به علی گفت:" حالا چه کنیم؟" علی فرمود:" شرط مجازات را خودرن آب قراردادی دیگر نباید کاری کرد جز اینکه مانند سایر کفار بر او جزیه ببندی" هرمزان گفت " من جزیه بده نیستم ولی حالا که دیگر ترس مرگ نیست با خاطری آسوده ایمان می آورم. " و همه خوشحال شدند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 42صفحه 34