مجله نوجوان 95 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 95 صفحه 8

شاهد نویسنده : آلفرد هیچکاک ترجمه : مهرک بهرامی وقتی فهمیدم دادستان می خواهد زنی را رئیس هیئت منصفه و مسئول محاکمه من کند ، بند دلم پاره شد و حدس زدم که امیدی نیست و از دست رفته ام ، چون برای متهمی مثل من ، این نهایت بدشانسی و اوج یأس و بیچارگی بود . وکیل مدافعم اصرار داشت که عضو اصلی هیئت منصفه مرد باشد اما دادستان یک دنده و سرسخت قبلاً خانم «کلودنجر» را در نظر گرفته بود و از گوشه چشم به او می نگریست . محاکمه در واقع مسئلة مرگ و زندگی من بود و اگر محاکمه می شدم ، دیگر امیدی به زنده ماندن نمی توانستم داشته باشم . در این ایالت آدم کشی جنایت بزرگ و نابخشودنی بود و آن ها متأسفانه برای اعدام از روش مدرنی چون اتاق گاز استفاده نمی کردند . آه ، خدای بزرگ ! در عوض آدم را روی صندلی بدترکیب و وحشتناکی نشانده و پس از بستن دستها و پاهایش ، نمی دانم چند صد ولت برق فشار قوی به جان او می انداختند تا مثل یک گاو صاعقه زده خشک شود . یا مسیح ! چه مرگ دهشتناکی . نسیم ملایمی از پنجره های بلند سالن سقف گنبدی دادگاه به درون اتاق می وزید و قضات دادگاه و دادستان محلی از دو روز قبل دربارة رئیس هیئت منصفه و انتخاب او بحث و جدل داشتند . قاضی چاق و کله طاس روی صندلی اش چرت می زد و همه چیز تا این جا عادی به نظر می رسید اما کم کم داشتم خسته و دلواپس می شدم . بار دیگر نگاهی به خانم کلودنجر انداختم . او زن جا افتاده ای بود که لباس فاخر و جواهرات چشم گیر و شال گردن پوستش بر جلال و جبروت ساختگی اش می افزود اما با آن که تلاش کرده بود خطوط عمیق و دست اندازهای صورت فربه اش را بپوشاند ، بی فایده بود و چین و چروک صورتش توی ذوق می زد . همه چیز این زن حکایت از این می کرد که او موجودی ثروتمند ، خودخواه ، متکبر و بی رحم است . به وضوح مشخص بود که برای این خانم هیچ چیز جز خودش اهمیتی ندارد و وقتی به من می نگریست ، از نگاه سرد و خیره و پرغرورش به خود می لرزیدم . اما ... لعنت بر شیطان ! دادستان محلی آشکارا از این نگاه های خیره و سخت خانم کلودنجر که به من می انداخت ، رضایت داشت . دادستان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 95صفحه 8