مجله نوجوان 95 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 95 صفحه 12

گزارش آزمایشگاه علوم خود را بنویسید ! مریم شکرانی مقدمه : ای گزارش که می روی به سویش ازجانب ما بماچ رویش *(یعنی بروید به پاورقی ) (پاورقی : این مقدمه فقط برای یک ذره بیشتر ارفاق نمره نوشته شده و ارزش دیگری ندارد .) عرضم به حضور اَنور و زیبای آقای علوم که ما اوّل اوّلش رفتیم پای خانواده مان را در یک کفش نمودیم که برایمان روپوش سفید بخرند چون شما مجبورمان کرده بودید و البته دلیل مهم تر آن این است که کلًّا روپوش سفید برای روحیه انسان خیلی مفید است چون به انسان احساس دکتریّت دست می دهد . برای همین ما مجبور شدیم آن را بخریم وگرنه هر چیزی که شما آدم را مجبور به آن می کنید که قابل اجرا نیست . نظیر مسئلة درس خواندن به نحو احسنت ! چرا که بالاخره بشر هم توان و حوصله ای دارد. خلاصه ما آمدیم و رفتیم توی آزمایشگاه که آزمایشات مهم انجام بدهیم . البته به دلیل آنکه مدیر مدرسه و مسوولان می ترسند خدای نا کرده ما دانش آموزان زیادی آزمایشاتمان مهم شود و مثل این فیلم ها بزنیم مدرسه را منفجر کنیم، هیچ گونه مادّة مهمی در اختیار ما قرار نمی دهند و البته آن ها این نکته را نمی دانند که ما دانش آموزان چون نمی خواهیم مدرسه و خانه مان منفجر بشود زیاد از حد به علم علاقه مند نمی شویم و گرنه شما خیال کردید ما چه چیزمان از ادیسون کمتر است ؟ مگر این آقای ادیسون نبودند که گوششان را کندند و گذاشتند کف دستشان ؟ ایشان مال صد دویست سال پیش بودند و در آن دوره ها هم ارزانی بوده است ولی اگر در دورة ما یکی گوشمان را بکند، هیچ می دانید پدر بدبخت ما باید چند میلیون هزینه کند و پول در جیب این دکتر های زیبایی بریزد تا دوباره گوشمان را درست کنند ؟ بله ، ما رفتیم در آزمایشگاه مدرسه . آنجا یک مشت کمد و قفسه چیده بودند که توی یکی شان ماری بود که در الکل بود و این جالب ترین قسمت آزمایشگاه بود . بعد هاون مادر بزرگ صادقی بود که به جای جریمة گزارش ننوشتن مجبور شده بود بیاورد و در آزمایشگاه مدرسه بگذارد . یکی دو سه تایی باتری قلمی هم بود که خالی بودند چون همیشه مسوول قبلی آزمایشگاه مدرسه که معاصر معلم کودکیهای پدر بنده بودند ، آنها را روی گیمشان می انداختند و بازی می کردند . یک لیوان سر خالی لوبیای جوانه زده داریم که کودک آقای مدیر برای مدرسه اش سبز کرده بود و سپس به مدرسه ما اهدا نموده بودند . یک مشت سیم برق هم داریم که از سیم کشی مدرسه اضافه آمده و کف راهروها افتاده بوده که به پیشنهاد آقای مدیر با آن ، آزمایشگاه مدرسه را تجهیز کردیم . یک بسته تغریباٌ بزرگ کلرید سدیم داریم که ما اولش فکر می کردیم یک ماده شیمیایی کم یاب است ولی بعد لو رفت که سدیم کلرید همان نمک توی نمکدانهایمان است . در واقع کلرید سدیم استراتجی مهم سیاسی آقای مدیر جلوی والدین ماست که هی مدام گدا بازی در نیاورند که شهریه دادیم به مدرسه ، کمک اقتصادی کردیم و چه و چه . آدم که خوب نیست اینقدر منت بگذارد و هی توی چشم کادر مهم مدرسه بزند . خب برای بچه های خودشان است . این والدین هم گاهی مایه آبرو ریزی می شوند ها ! حالا درست نیست انسان اسرار خصوصی مدرسه خودش را فاش

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 95صفحه 12