ماجراهای آقای فلسفه...
فروردین پارسا
این شماره: یک ماجرای غیر خانوادگی..
از شما چه پنهان، از چند قسمت قبلی که در مورد همسر آقای فلسفه و مشکلات
فی مابینشان نوشتیم، یک جورهایی تهدید شدیم که... تهدیدات را سردبیر سانسور
کرده و راست راستش، ما هم تهدید نشدیم بلکه سردبیر تهدید شده
است که اختلافات خانوادگی جماعت کم جنبۀ فلاسفه را
کشیده توی اوراق مجله دوست که اساسش بر
دوستی استوار است. ما هم تصمیم گرفتیم
ماجراهای آقای فلسفه را از یک جای
دیگرش ادامه بدهیم که حرف و
حدیث هم در نیاید.
خب. این آقای فلسفه، قبلاً گفته
بودیم که «معلم دانشگاه» است
(لقبِ معلم دانشگاه را بعضی استادان
دانشگاه به کار میبرند که میخواهند
الکی تواضع کنند و مثلاً بگویند ما خودمان را
استاد نمیدانیم) و هر معلم دانشگاهی سر و کارش با
دانشجویان است. دانشجویان هم که شما خوانندگان
عزیز چند سال دیگر به خیل آنها خواهید پیوست،
در زمانۀ ما مثل آتش زیر خاکستر هستند و هیچ
چیز از داغی و سوزندگیشان و اصلاً از کمّ و کیف
اوضاعشان مشخص نیست.
آقای فلسفه هم دانشجوهای زیادی دارد، آن هم
از نوع فلسفیاش که همۀ عالم را فلسفه میبینند و
اصلاً به همه چیز و همه کس گیر میدهند. بماند که
گیردادنشان آنقدر مهم نیست که فهمِ گیری که داده
است، چون آدم باید اول زبانِ آنها را بداند. مثلاً وقتی
یک دانشجوی فلسفه میخواهد بگوید: «اتفاقی آمدم اینجا.»
میگوید: «استطراداً آمدم اینجا» و شما تا بفهمید مفهوم «استطراداً همان
«اتفاقی» است، برای خودتان کلی اتفاق افتاده است.
یکی از دانشجوهای آقای فلسفه از همین گیرهای سه پیچ است
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 118صفحه 20