مجله نوجوان 160 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 160 صفحه 30

. مرتضی سورج در کوچه باغ حکایت کوه را بخور یکی از دوستان خدا در عالم رؤیا فرشته­ای از فرشتگان خداوند را دید، فرشته به او گفت که باید فلان کوه را که در فلان جا قرار دارد بخوری. مرد گفت: آخر مگر کوه را می­شود خورد؟ فرشته گفت: این دستور خداوند است و تو باید آن را اجرا کنی. مرد از خواب بیدار شد و به سمت کوهی که نشانی آن را در رؤیا دریافت کرده بود به راه افتاد. آن کوه، کوه بسیار بزرگی بود امّا مرد هر چه که به کوه نزدیکتر می­شد آن کوه را کوچک و کوچکتر می­دید به طوری که وقتی به پای کوه رسید، کوه خیلی کوچک شده بود. مرد کوهی را که حالا به اندازة یک قلوه سنگ کوچک شده بود در دهان گذاشت و با کمال تعجب دید که شیرین است و به راحتی خورده می­شود. آنگاه آن فرشته از آسمان نازل شد و به او گفت: ای بندة خدا! این کوه، کوه مشکلات است. وقتی از دور به مشکلاتت نگاه می­کنی، آن را مثل کوه بزرگ می­بینی امّا وقتی برای حل مشکلات قدم بر می­داری، با هر قدم تو آن مشکل کوچک و کوچکتر می­شود تا جایی که می­توانی مثل یک حبّه قند آن را در دهان بگذاری و طعم شیرین پیروزی بر مشکلات بزرگ را احساس کنی. نیایش رودی هستم خداوندا! رودی هستم کوچک، تمام سراشیبیها را در جستجوی بلندترین قلّهها می­پویم. کمکم کن و راهم را نشانم بده. خداوندا نمی­خواهم به دامن مردابها فرو بریزم. مرا از هر آنچه که مرا از تو دور می­کند، محافظت کن. نمی­خواهم سر از بیابانها و شوره­زارها در بیاورم. مرا از تمام بیراهههایی که راه من نیست، دور کن! خداوندا به من توان حرکت بده تا سبزه­زارها را سیراب کنم و درختان را میوه بیاورم. به من توان حرکت بده تا به رودخانههای بزرگتری بپیوندم. به من توان حرکت بده تا در دریاهای بیکران محبّت تو غرق شوم. خداوندا مرا به دریای بیکران رحمتت برسان.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 160صفحه 30