طنز
فاضل ترکمن
از دفتر خاطرات گاو مش حسن
شنبه:
خدایا این دیگر چه صاحبی است که به من
دادهای؟ دریغ از یک جو مرام و معرفت.
چهقدر برایش ماما کردم. زمینش را صاف
و صوف کردم، اصلا تمام دار و ندارش مال
من است.
صبح آمد، شیر دوشید، ظهر
آمد، شیر دوشید. عصر آمد، شیر
دوشید، نامرد شب هم به جای
خوابیدن آمد طویله و شیر دوشید!
زنش با شیر من کره و پنیر درست
میکرد، ماست، دوغ، کشک... بعد
هم کلی به خودش میبالید که
کدبانوست. همهاش تقصیر خودمه
کاش یک شاخ درست و حسابی داشتم
تا لت و پارش میکردم.ماااااااااا هیچ وقت
فکر نمیکردم روزی برسد که...
« واقعا» که من چهقدر گاوم!
یک شنبه:
( میخوان منو بفروشن) این جملهای بود که مش حسن خیر
ندیده روی یک مقوای کج و کوله نوشته بود و بیادبیه... چسابانده
بود به قسمت عقب بدن من. نمیدانم با چه کوفتی هم چسبانده
بود که هر چه قدر زور میزدم کنده نمیشد!
این هم از ماخر و ماقبت ما! توی خواب هم
نمیدیدم که مش حسن از من دل بکنه.
یعنی حالا کی منو میخره؟ اگه بدتر از
مش حسن باشه، چه خاکی تو سرم بریزم؟
اگه بخواد به زور شوهرم بده، چه طوری بهش بگم« من قصد
ازدواج ندارم»؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 160صفحه 12