
یک نفر غمهای ما را میشمرد
یک نفر اینجا صدایش گرم بود
مهربانیهای او پایان نداشت
اطلسیهای نگاهش نرم بود
در میان بارش چشمان او
آسمان میماند، یک جا در شگفت
در تب اندوههای موسمی
یک نفر دستان ما را میگرفت
نیم شبها زیر هر ناباوری
یک نفراندوهدار شهر بود
یک نفر در خلوت نیزارها
در پی تعبیر خواب نهر بود
سراسری روشن دستان او
مأمن آرام آهوهای دشت
مثل یک موسیقی دنبالهدار
آشنا با وزن شب بوهای دشت
از فراترها، کسی همرنگ صبح
کاش میآمد کنارم مینشست
تا بیاویزم به دامانش خدا!
تا بگویم او نرفت، او هست! هست.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 160صفحه 11