مجله نوجوان 168 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 168 صفحه 31

یعنی اندازۀ حقوقم به من شیرینی بده. حالا اینکه اسم این کار شر خریه و در برابر یک میلیون تومن که بلد نبودم صفراشو بشمرم ده تومن یعنی هیچ، بماند! و چون آخرو عاقبت مارو با کله خری و شرارت جفت کرده بودن قبول کردم تا اولین تجربۀ شر خری رو توی پروندۀ پر از گناه، ثبت کنم. از فردا افتادم دنبال آقا ولی! چند بار رفتم دم در خونشو و با هزار نک و نال ازش خواستم من و زندگی فلاکت بارمو نجات بده و یک دروغ هم ساختم که من از او ن بابا تهرونیه طلب داشتم و اونم بدهی به من چک داده و از اول معلوم بود که دارم دروغ میگم اما چون کسی منو جدی نمی­گرفت کسی هم توی قپ این ماجرا نبود. چند دفعه هم رفتم دم بنگاه و انواع قسمهای رایج اون ایام رو خرج کردم اما به خرج آقا ولی نرفت که نرفت. توی این ماجرا یک دفعه با داداش کوچیکه رفتیم سینما. گفتم وضعمون بد بود ولی نه به این بدی که نتونیم داداشمونو یه سینما ببریم. بعد از اینکه کلی فیلم دیدیم و کلی تخمه خوردیم، دلک و دلک راه افتادیم و از سینما اومدیم بیرون و رفتیم طرف موتور که ... (شما فکر کردید موتور اداره پست رو دزدیده بودند؟) یک دفعه متوجه شدم کیف پولم نیست و داد زدم:« کیفم... کیفم نیست!» و به سرعت از در خروجی سینما داخل سینما شدم. مردم داشتن خارج می­شدن و قیافۀ من شبیه اینایی بود که پول نداشتن و از در خروجی داخل می­شدن. برای همین محض رضای خدا چند مشت و سقلمه نصیب ما شد که از گرمای گم شدن کیف پول که تمام حقوق ماهم توش بود، هیچی نفهمیدم. هرطور بود خودمو رسوندم به صندلی خودم و یا شاید نزدیک صندلی خودم و هرچه گشتم کیف پولمو پیدا نکردم. مطمئن بودم وقتی روی صندلی نشستم کیف پولم همراهم بوده اما دیگه نبود و حقوق یک ماه رفته بود. وقتی روی موتور نشستم و هندل زدم، با صدای بلند، یک جوری که سینمای داداشم زهرمارش نشه گفتم: «نوش جان هرکی پیدا کرده. من به اندازۀ سر سوزنی هم ناراحت نیستم.» و از قضا چنان آرامشی هم پیدا کردم که تا خود طرقبه آواز خوندیم و گازیدیم (اون زمان هنوز نمی­دونستم صدام اصلاً مالی نیست). خلاصه توی خونه هم به کسی چیزی نگفتیم که به هر حال آمپر نفرین مادره بالا نره و لذت شبانه به عذاب آخر شب منتهی نشه ولی وقتی رفتم توی رختخواب دلم خیلی سوخت برای ده هزار تومن حقوق ماهانه و آروم آروم داشتم با خودم گریه می­کردم و خودمو دلداری می­دادم و به محتویات دیگۀ کیف فکر می­کردم که ناگهان فریاد جگر خراشم دیوار صوتی رو ترکوند و همه رو زابه­راه کرد. همه بلند شدن و گفتن: «چه خبره؟ دیوونه چرا داد میزنی؟» و از همین حرفها که چون من گوش نمی­دادم یادم نمونده. تازه فهمیده بودم که چک یک میلیونی آقا ولی هم داخل کیفم بوده. برای همین مثل دیوونه­ها عربده می­کشیدم و در ضمن با خودم فکرمی­کردم کسی که چک رو پیدا کنه میتونه اونو به نصف قیمت به آقا ولی بفروشه و شرّ اونو از سرش کم کنه. بعد باز به خودم نهیب می­زدم که «از کجا معلوم آقا دزده عقلش اندازۀ تو کار کنه؟ چرا دستی دستی کار یاد دزدها میدی؟» و بعد سکوت می­کردم و به سبک ننه بزرگم شست پامو دندون می­گرفتم. آخرای هفته بود که سلولهای خاکستری کار خودشونو کردن و یه نقشۀ نصفه نیمه و نیم بند به ذهنم رسید. زنگ زدم به آقا

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 168صفحه 31