شعر عبدالجبّار کاکایی
قصه وقتی تو نباشی...
قصه وقتی تو نباشی
یه حدیث ناتمومه
می خوام از شادی بخونم
اما بغضی تو گلومه
مث عطر گل مریم
از تن شاخه جدا شو
لالهها خیلی غریبن
راوی قصۀ ما شو
اول قصه یه روز بود
مثِ روزای همیشه
دلُ میزدیم به دریا
سنگُ میزدیم به شیشه
آخر قصه یه رازه
که شهیدا لب میبندن
رازُ با کسی نمیگن
ولی تو عکسا میخندن
اول قصه سیاهه
آخر قصه سپیده
ماجرای قصه عشقه
روای قصه شهیده
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 168صفحه 34