ولی که «آقا بالاخره ما چه کار کنیم؟
این چک که توی دست ما پوسید.
اگه نمیدی بفرستم بره تهران.» آقا
ولی در اومد که « این چه حرفیه قاسم
آقاجون؟» و این قاسم آقا جونو که
تازه یاد گرفته بود با چنان صمیمیتی
میگفت که آدم دلش قنج میرفت.
گفتم:« تو میگی چه کار کنم؟ من تا
کی صبر کنم؟ آخه تو هم یه حسن
نیتی از خودت نشون بده دیگه.»
- تو میگی چه کار کنم؟ هر کار
بگی میکنم.
- این چکی که دست منه برگشت
خورده. توی پروندۀ تو هم لکۀ ننگی
درست شده. به درد منم نمیخوره. بیا
من این چک رو بهت میدم، یه چک
بدون تاریخ به من بده. هر موقع پول
داشتی بگو تاریخ بزنم برم بانک.
- باشه. هرچی تو بگی. همین امروز
بیا یه چک دیگه بهت بدم.
تلفن که قطع شد رفتم توی فکر که
نکنه نقشه داره منو بکشه یه جایی
چال کنه که گفتم نه بابا، اصلاً به
گروه خونش نمیخوره و مطمئنم گروه
خونش مثبته. نکنه ... بیخیال شدم
و رفتم وکیلآباد. یه جای خلوت و
متروک بود توی قلعۀ وکیل آباد که
آقا ولی بنگاه داشت. همین که داخل
شدم، آقا ولی داد زد:« اصغر! سریع
بدو دو تا نوشابه بگیر بیار برای آقا
قاسم.» و خودش اومد کنارم نشست.
- خب چه کار میکنی؟خوبی؟
در همین موقع دو تا غولتشن
سبیل کلفت هم اومدن
توی بنگاه و مثل
برج زهرمار نشستن
جلوی ما و شروع کردن به نگاه کردن.
گفتم:« آقا ولی! من کار دارم. چک رو
بده تا برم.»
- حالا کجا؟ نشستیم به اختلاط!
-حالا وقت هست! فعلاً دانشگاه
دارم باید برم.
(بعدها فهمیدم اون روز معه بوده
اما از اونجایی که هر کدوم ما تو یه
فکری بودیم،کسی به این موضوع فکر
نکرده بود.»
- باشه، هر چی شما بفرمایید.
و دسته چک رو برداشت و شروع
کرد به نوشتن. وقتی تموم کرد،گفت:
« خب، حالا چک رو بده تا اینو بهت
بدم.»
- نه دیگه آقا ولی! شما که توقع
نداشتی توی این برّ و بیابون من با یک
چک یک میلیون تومنی آفتابی بشم،
ها؟
و با سر اشارهای هم به آقایون محترم
سبیل کلفت کردم. آقا ولی چند ثانیهای
مات و مبهوت منو نگاه کرد، بعد یک
دفعهای گل از گلش شکفت و زد زیر
خنده. آقایون محترم سبیل کلفت
بیخطر هم زدن زیر خنده. منم زدم
زیر خنده و چند لحظهای خوش بودیم
که آقا ولی محکم زد به پشتم و گفت:
« ایول. دمت گرم. انصافاً آخرشی. فکر
نمیکردم اینقدر حالیت باشه. نه بابا،
دمت گرم.»
و چَک رو گذاشت توی گوشم. اوه نه،
چِک رو گذاشت توی دستم که «تو اگه
به ما اعتماد نداری به این خاطره که ما
رو نمیشناسی. حق هم داری. بگیر اینم
حسن نیت ما.» خوب بود از نیت ما
خبر نداشت! دیگه نفهمیدم چی گفتم و
اون چی گفت و آقایون سبیل کلفت با
معرفت بیخطر خندون چی گفتن.
بقیۀماجرا زیاد هیجانی نیست اما
خالی از لطف هم نیست که هفتۀبعد
رفتم سینما و نشونی دادم و کیف رو
که پیدا شده بود بهم دادن و پولهای
حلال توش نبود اما چک آقا ولی دست
نخورده بود. مثل اینکه آقا ولی توی
دزدها هم اعتباری نداشت. خلاصه
حالا دو تا چک از آقا ولی داشتم ولی
چه فایده که آقا ولی هفتۀبعد سکته
کرد و شد سربار زن و بچه و ما هم از
خیر ماجرا گذشتیم
تصویر سازی: سروناز خالقی
.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 168صفحه 32