جبران خلیل جبران
ترجمه: نجف دریابندری
چه هستیم، همان خواهیم بود.»
دانــة هفتم گفـت: «من به روشـنی
میدانم کــه چه در پیش اسـت، ولی
نمیتوانم بیان کنم.»
آنگاه دانة هشتم سخن گفت و نهم و
دهم و بسیاری دیگر تا آن که همه به
سـخن آمدند و من از بسیاریِ صداها
چیزی نمی شنیدم. چنین بود که همان
روز از آنجــا به دلِ یک بِه رفتم که
دانه هایش کمند و کما بیش خاموشند.
امیدهایم بیهوده بود.»
دانة سوم هم در آمد و گفت: «من در
خودمان چیزی که نشـانِ چنان آیندة
بزرگی باشد، نمیبینم.»
دانــة چهـارم گفت: «اما اگـر آیندة
بزرگی در کار نباشد، زندگی ما یاوهای
بیش نخواهد بود!»
دانة پنجم گفت: «چرا بر ســرِ آنچه
خواهیم شـد جدال می کنیم، در حالی
که حتی نمی دانیم چه هستیم؟»
اما دانة ششم در پاسخ گفت: «ما هر
سرمقاله
انار
زمانی که من در دل یک انار زندگی
میکردم، از یک دانه شنیدم که گفت:
« مــن یــک روز درختی می شـوم. باد
در شـاخههایم نغمه خواهــد خواند و
خورشـید بر برگهایم خواهد رقصید و
من درهمة فصلها برومند و زیبا خواهم
بود.»
آنگاه دانــة دیگری گفــت: «من هم
وقتــی به جوانیِ تو بــودم از این خیالها
در سـر داشتم؛ ولی اکنون که میتوانم
امور را سبک سنگین کنم، میبینم که
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 175صفحه 3