اسـمرالدا جــواب داد: «برای این که
هنــوز هم پــلاک مخصوص سـمینار
تفویض اختیار بــه مردان کوتاه قد که
اسـمت روی آن است، روی یقة کتت
جا مانده.»
رامپــل اسـتیلت اسـکین از فـرط
عصبانیت فریادی کشـید و پاهایش را
محکــم کوبید به زمین. زمین شـکاف
خــورد و او را بلعیــد و به جای او دود
گوگرد بیرون داد. اسـمرالدا طلایی را
که صاحب شـده بود، برداشت و رفت
کالیفرنیا و تاآخر عمر مانند یک انسان
مسؤول و خرسند به سر برد.
حقوق تولید مثل مــن دخالت میکند
معامله بکنم!»
مــرد طولاً محروم از صلابت از کلام
او یکه خورد. سعی کرد تاکتیک خود را
عوض کند. با حیلهگری گفت: «بسیار
خب عزیزم، اگر توانسـتی حدس بزنی
اســم من چیســت، قـرار دادم را پس
میگیرم.»
اسـمرالدا یک لحظه مکـث کرد، با
نـوک انگشـتان روی چانهاش ضرب
گرفـت و گفت: « اســم تو.. اســم تو...
رامپل استیلت اسـکین نیست؟» مرد
با صدای جیغ غیر اســتانداردی گفت:
« ای وای... آخه. . تو چه طور توانســتی
اسم مرا حدس بزنی؟»
خود فشـار نیاور. شانس با توست. من
یــادت میدهم چه طــوری این کار را
بکنی. امــا در عوض تو هــم باید قول
بدهی هر چه را خواستم به من بدهی.»
اسمرالدا چارهای نداشت. با در خواست
او موافقــت کــرد. آنهـا کاههــا را به
نزدیکترین تعاونی روســتا بردند. این
تعاونــی از آنهــا برای کاهــگل کردن
بامهای قدیمی استفاده کرد. روستاییان،
با خانههای خشک وضعیت بهتری پیدا
کردند و رکــورد تولید محصول محلی
را شکسـتند. با مصرف تولیدات آنها،
کودکان سـرزمین سالمتر و بلند قدتر
شـدند. به مدارس دولتی رفتند و کم
کم جامعه را به جامعهای دموکراتیک
و بــدون نابرابری اقتصادی و جنســی
با میــزان پایین مــرگ و میر کودکان
تبدیــل کردنــد. شــاهزاده را هم یک
گروه خشمگین دستگیر کردند و بیرون
کاخ با شن کش کشتند. سیل سرمایه
گذاری خارجی به درون کشور سرازیر
شد. کشاورزان ناگهان به یاد کاهی
افتادند که اسمرالدا برایشان آورده
بود. آنها به خاطر این کارش هزاران
شمس طلا به او دادند.
پس از این همه ماجرا، سرو کلة مرد
کوتوله با کلاه خندهدار پیدا شد. او با
خنده گفت: «حالا یاد گرفتی چه طور
میشود کاه را تبدیل به طلا کرد؟»
بعد با لحن تهدید آمیزی گفت: «خب،
حالا که من به قولم عمل کردهام، تو
هم باید قول بدهی که اولین بچّهات را
به من بدهی».
اسمرالدا با عصبانیت فریاد کشید:
« من مجبور نیستم با کسی که در
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 175صفحه 29