شعر
مریم شریف رضوان
بهار
وقتی آسودگی و خفتن نیست
گوش بسپار به رود
فرصت ماندن و افسردن نیست...
ابر و خورشید، زمین، باد، گیاه
همه در جوش و خروشند
قیامت شده است!
باغ اعجاز بهار است ولی
دیدن معجزهها
بس که در تکرارند
حیف
عادت شده است
قاصدک میآید
و در این آمدنش رازی هست
که بهار دگری در راه است
نرم میچرخد و در گوش نسیم
قصهای میگوید:
عمر گل کوتاه است
بر تن خشک درخت
ناگهان معجزهای میروید
هر شکوفه هر برگ
با زبان دگری با تو سخن می گوید:
آه برخیز. بهار است. بهار!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 175صفحه 34