را در آوردهانــد میرســانم که خانوادة
مذکور تنها دارای یک دختر خردسال
6 سـاله میباشـند، لذا عاجزانه تقاضا
میفرماییم مزاحم نشوید!
مادر بزرگ در پیغامی تلفنی بر روی
پیامگیر: ننه! من سلامتی پوستم تهدید
شــده چند ساااااله. .. دکترها گفتند 6
میلیون میگیریم تــا عینهو یک دختر
بیست ساله جوانت کنیم.
این شماره حساب من است:. ....123
اگر تا فردا صبح ریختی به حساب که
ریختی، اگر نریختی شـیرم را حلالت
نمیکنـم. دیگر تو اولاد من نیسـتی...
میروم اسـمت را از شناسنامهام خط
میزنم ... وصیت میکنم یک دستمال
کاغذی از من به ارث نبری... شبانهروز
نفرینت میکنم. ... میروم برایت شـمع
روشـن میکنم کــه روزگارت سـیاه
بشـود... خلاصه اگر تا فردا صبح پول
آمد که هیچچی و الّا یک راسـت از
بانک میروم ثبت احوال و اسمت را از
توی شناسنامهام خط میزنم... تّق.
بابا : ایشـالّا بچّه، معد و رودهات به
هم گـره بخورد که من سـر یک برج
اقساط تو حقّ السـکوت گرفتم و باید
این همه بدبختی را تحمّل کنم!
پ.ن : از کلیّـة هموطنــان گرامـی
تقاضا میشـود برای این پــدر گرامی
و حادثهدیده صبـری جمیـل آرزو
بفرمایند.
همــان طـور کــه میدانیـم سیسـتم
لولهکشی آب مدرسه به علاوة سیستم
گرمایشـی و سرمایشـی و همین طور
مشـکل عملکرد فاضلاب مدرســه به
علاوة یک سری مخارج ریز و درشت
دیگـر، میلیونهـا ریال هزینــه دارد و
آموزش و پرورش هم کسـری بودجه.
لذا باید این مخــارج را خیّرین محترم
و مرفّه زحمتش را بکشند. از آنجا که
پدر شـما به نیک نامی شهرت دارند و
بـه تازگی وضع رفاهیتــان هم با یک
قرعه کشــی نــان و آبدار زیر و رو
شـده اسـت، لذا پدر محترمتان را به
مدرسه بفرسـتید و گر نه شما خودتان
هم از فردا تشریف نیاورید...
نامة شهردار محترم : جنـاب آقای
فلانی! شـما به دلیل عــدم صداقت
در اظهار دارایــی و مایملک خویش و
فریـب سـازمانهای ذی ربط به جهت
محاسـبة عوارض و مالیـات پرداختی
حضرتعالـی، به پرداخت شـیش برابر
مالیات اعلام شده محکوم میشوید. با
آرزوی موفقیّت
آبجی کوچیکة بنـده با گریه و زاری
از پشـت خطی مشـکوک و ناشناس:
بابا 24 سـاعت مهلت داری یک گاو
صندوق پر از یورو را به همراه پنج کیلو
آجیل و تخمه و چهار بسـته سـیگار و
یک بسته پاستیل وسط بیابانهای کرج
بگذاری ومن را سـالم تحویل بگیری.
در غیـر اینصورت از فــردا دیدارمان
میافتد به قیامت!
تحمیـل چـاپ آگهــی در کلیـة
روزنامههای کثیر الانتشار به مادرمان:
بدین وسیله به اطلاع کلیة خواستگاران
محترمی که پاشـنة در منزل واقع در
منطقـة فلان کوچــة بهـمان پلاک. ..
بابا با نگاهی که یعنی خدا بهت رحم
کـرد: نوکرتم، به من چه ربطی دارد؟!
میخواهی سـر این دو تا پیراشکی که
هر روز این بچّه کوفت میکند پول بنز
را از جان ما بیرون بکشی؟!
دوباره اصغر آقا از آن ور آیفون: من
میگویم هِی تو ســر این بچّه نزن، سر
چهار پنج تا تجدیدی، مرگ من نباشد،
مرگ خـودش، آی کیویش به باباش
کشـیده بد فُرم! مرد حسابی، میگویم
عکس سـه در چهـارت را می خواهم،
میگویی پول الگانس نداری؟! مگر من
دارم برادر من؟
بابا با اوقات تلخی: گرفتی ما را اصغر
آقا؟! خب آدم حسابی، تو که پول یک
چرخ الگانس را هم نداری واســه چی
بوق و کرنا کردی جایزة قرعه کشی
الگانس می دهی؟!
دوباره اصغر آقا از آن ور آیفون: بردار
مـن! کی حالا خواسـت الگانس جایزه
بدهد؟! آن عکس سـه در چهارت را
میآوری یا بروم سراغ یکی دیگر؟!
بابــا با حالتـی که وقتی بنده مسـأله
مثلثــات میبینم، بهـم زل میزند و به
اصغر آقا میگوید: اَ.... ه! حالا چه جوری
میخواهی اسم من را جلوی چشم ملّت
از قرعه کشـی دربیاوری؟! بابا دیوید
کاپرفیلد!
دوبــاره اصغـر آقا از پشت آیفون:
نوکرتم، آن عکس را میآوری یا نه؟!
تو کار بــه اینجاهایش نداشــته باش.
هضمش برایت مشکل است! آن عکس
را آوردی که آوردی، نیاوردی قلم پای
بچّهات را خرد و خاکشیر میکنم دیگر
جلوی مغازة من پیدایش بشود!
بعد از حادثه
آقای مدیر خطـاب به بنده: فرزندم،
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 175صفحه 15