مریم شکرانی
طنز
Mrym_shokrani@yahoo.com
وقتی بنز الگانس برنده شدیم!
لازمش دارم. دسـتم به دامَ... ن. .. به
شلوارت داداش!
بابا با نگاهی که یعنی بگذار اصغر آقا
گـورش را گم کند، حالـیات میکنم:
اصغـر آقا ! جان مادرت بی خیال شـو!
هنوز که سـر برج نشده. لااقل دو روز مهلـت بده پول جور کنم. میخواهی تا
کت و شـلوارم را بیـاورم این دو روزه
گروگان بگیری خیالت راحت باشد؟!
دوباره اصغر آقا از آن ور آیفون: مرد
حسابی. حالت بد است ها! میگویم بنز
الگانس جایزة قرعه کشی پیراشکیهایم
گذاشـتم، فردا ملّت میریزن سرم که
نتیجة قرعه کشی را ببینند!
جدّ و آباد من را واسه تهدید به شیشة
مغازهاش بچسـباند؟! من که از دست
تـو آبرو نـدارم توی ایـن در و محلّ!
شناسـنامة مامانت را ببر پشت شیشه
بچسباند که اینقدر تو را پُر رو کرده!
زی لی لی لینـگ ! (صدای زنگ در)
بابا آیفون را بر میدارد: سـلام اصغر
آقا! شـرمنده به خدا. انشاالله این بچّه
زخم معده بگیرد کــه نتواند بیاید این
همه پیراشـکی قسـطی بردارد و ما را
بی آبرو کند!
اصغر آقا از آن ور آیفون: انشاالله!...
نوکرتــم بیــا پایین یک قطعه عکس
ســه در چهارت را هم بیار که بَد فُرم
قبل از حادثه!
بابا یک روزنامه زیر دستش انداخته
و کفشـهایش را واکس میزند. صدای
ضبط قراضهاش هم که ماشاالله عینهو
اسـتریو میماند. یک آهنگ خزی هم
گذاشـته کـه از شـدّت دلپذیریاش
صورتت مدام بنفش و سبز میشود.
بنده بــا آخریـن فرکانـس تولیدی
حنجره: بابا! اصغر آقا پیراشـکی گفته
بهت بگویم قربان دسـتت یک عکس
سه در چهارت را برایش ببری!
بابا در حال پرتاب لنگه کفشـش به
سـمت حلقوم بنده: پدر سوخته! تو باز
رفتی بدهـکاری بالا آوردی که عکس
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 175صفحه 14