مجله نوجوان 193 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 193 صفحه 11

نوشته‏های شما دوستان عزیز! لطفاً همراه با اثری که می‏فرستید عکستان را نیز ارسال کنید تا در کنار نوشته‏هایتان چاپ شود. آئین عاقلی درخت سنجد یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک خاله پیرزنی بود که خانه‏ای داشت به کوچیکی یک قوطی کبریت. خاله پیرزن توی حیاط خانه‏اش درخت سنجدی داشت که برگهاش به آسمون رسیده بود. هر روز خاله پیرزن از سنجدهای درخت می‏چید و می‏خورد تا پا دردش خوب بشه و به جای سنجدهای چیده شده، هر روز خاله پیرزن به درخت می‏رسید و به اون آب می‏داد و براش زیر لبی آواز می‏خواند. تا اینکه یک روز وقتی خاله پیرزن می‏خواست سنجد بچینه، دید تمام سنجدها را کسی خورده و هسته هاشو زیر درخت انداخته. آن روز هیچ سنجدی نبود که خاله پیرزن بخورد و آن شب خاله پیرزن از درد خوابش نبرد. روز بعد وقتی خاله پیرزن به سراغ درخت رفت، دید یک کلاغ توی درخت نشسته و یکی یکی تمام سنجدها را می‏چینه و می‏خوره. خاله از کلاغه خواست که سنجدها را نخوره اما کلاغ گوش نکرد و به خوردن ادامه داد و تمام سنجدهای رسیده را خورد و رفت. روز بعد دوباره کلاغه آمد و دوباره سنجدها را خورد و به حرف خاله پیرزن اصلاً گوش نکرد. تا اینکه خاله پیرزن یک تصمیم تازه گرفت. خاله پیرزن تنها ماهی تابۀ بزرگ خانه‏اش را داغ داغ کرد و روی یکی از شاخه‏های درخت سنجد گذاشت. فردا وقتی کلاغه آمد، فکر کرد خاله براش یک لانه درست کرده و تصمیم گرفت از این به بعد توی لانه‏اش بمونه و تمام سنجدها را بخوره. اما وقتی روی ماهی تابه نشست پاش سوخت و گفت: «وای پای کوچیکم سوخته شده، وای پای کوچیکم سوخته شده» و رفت و دیگه نموند. سزای کسی که حاصل دسترنج دیگران رو بخوره همینه!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 193صفحه 11