
کشتی وارد حمل و نقل دریایی شد و با چند شرکت آمریکایی برای انتقال کالا
از چین قرار داد بست.
پس از مدتی فکری به ذهن آقای
وکیل رسید و به شرکت خود پیشنهاد ورود به عالم تجارت جهانی را داد.
آنها به صورت مستقل از چین کالا
را خریداری میکردند و به شرکتهای بزرگ آمریکایی میفروختند. همه چیز
به خوبی پیش میرفت تا اینکه آمریکا، ورود کالای چینی را ممنوع کرد و
چند کشتی از کالاهای شرکت حمل و
نقلی را توقیف کرد و بارها را به دریا ریخت. با این کار، شرکت ورشکست
شد و اختلاف شدیدی بین مدیران شرکت در گرفت. همین امر باعث
شد که آنها از هم شکایت کنند و همۀ
پروندههای شرکت حمل و نقل رو
شود و آقای لِمَن هم به عنوان وکیل شرکت و پیشنهاد دهندۀ بسیاری از کارهای آنها، بازداشت شود.
حالا او در سلّول خود نشسته است
و میاندیشد که ای کاش سوار بر
قایقی میشد و از همۀ این وقایع فرار میکرد.
دلش میخواست
تک تک این
خاطرات را مانند کتاب بزرگی، ورق
ورق میکرد و در دریا میریخت ولی میدانست حتّی با وجود رهایی از این مخمصه، نمیتواند وجدان زخم دیدۀ
خود را از خود جدا کند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 193صفحه 25