حامد قاموس مقدم
کاشکی دیروز...
آقای وکیل خسته بود. غصهدار بود،
با وجدان زخمی. چند روز دیگر محاکمه میشد و این اصلاً برای او خوشایند
نبود. از همه بدتر پانزده سالی را که
در آن شرکت لعنتی کار کرده بود در ذهن مرور میکرد. کار کردن در آن شرکت، یک ننگ بشری بود. آقای
لِمَن وکیل یک شرکت حمل و نقل
بود. آنها سالها بود که در کار حمل و
نقل بودند و با کامیونها و تریلیهایی که در اختیار داشتند به حمل و نقل کالا
در آلمان میپرداختند. تا اینکه پس از مدّتها توانستند از یک شرکت گمنام
یک سفارش کار خوب بگیرند. آن شرکت، روغن سوخته را از تعویض روغنیها با قیمت کم خریداری میکرد
و برای فراوری و بازیافت، به فرانسه
میفرستاد. البته این جزو دفاعیهای
بود که لمن در دادگاه گفته بود و از
شرکت خود دفاع کرده بود.
این سفارش و قرارداد باعث شد
شرکت حمل و نقلی آنها بینالمللی
شود و کارش به خارج از مرزهای
آلمان کشیده شود. آقای لِمَن که در
آن زمان تازه مجوز وکالت خود را
گرفته بود و به صورت نیمه وقت برای شرکت کار میکرد، به صورت تمام
وقت، خود را در اختیار شرکت قرار
داد و حتی قرارداد کاری با شرکت
روغن سوخته را هم خودش تنظیم
کرد.
همه چیز به خوبی و خوشی پیش
میرفت تا اینکه یکی از کامیونهای
این شرکت در جادۀ ترانزیت با یک
کامیون فرانسوی تصادف کرد و همه
چیز بر ملا شد.
شرکت آلمانی تحت عنوان روغن
سوخته، زبالهها و نخالههای هستهای
خود را وارد فرانسه میکرد و در آنجا دفن میکرد. در مقابل، فرانسویها هم
مواد شیمیایی خود را که غیر قابل
نابودی بود، وارد خاک آلمان میکردند
و در آنجا انبار میشد. از اینجا به بعد آقای لِمَن بیش از پیش مقصر بود.
او به جای اینکه علیه شرکت روغن سوخته شکایتی تنظیم کند و پای
آنها را به دادگاه بکشد، طرح گرفتن
حقالسّکوت را به رئیس شرکت داد
و همان حقالسّکوت باعث شد که شرکت حمل و نقل آنها به یکی از بزرگترین شرکتهای حمل و نقل اروپا تبدیل شود. آنها با خریدن چند کشتی
و اجارۀ هواپیما، از دور و نزدیک به
حمل و نقل بار میپرداختند و آقای
لِمَن در آن زمان وکیلی بود که همه
آرزو میکردند جای او باشند.
از وقتی آقای وکیل پولدار شده بود
انگار مغز اقتصادیاش هم بهتر کار میکرد. شرکت آنها پس از خریداری
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 193صفحه 24