مجله نوجوان 195 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 195 صفحه 5

یک چاقو از کیسه­اش بیرون آورد و زایده­های لباس او و قوطیهای حلبی که از او آویزان بود را جدا کرد و دور ریخت. حالا می­توانست به صورت دخترک لبخند بزند.دور شدن دخترک را با لبخند نگاه کرد. نسیمی از روی گندمزار عبور کرد و به او رسید و از او رد شد ولی پرندگان دیگر نترسیدند.در قصۀ پینوکیو شنیده بود که فرشتۀ مهربان،پینوکیو را به یک آدم تبدیل کرده است.او هم آرزو داشت روزی آدم شود و در مزرعۀ خود برای حیوانات گرسنه.غذا تهیه کند.از طرفی هم می­ترسید اگر تبدیل به یک انسان شود،خلق و خوی انها را در پیش بگیرد و خودش برای مزرعه­اش مترسکی درست کند ولی حالا می­توانست هم مترسک باشد و هم دوست پرندگان گرسنه.فرشتۀ مهربان او بهتر می­دانت که چگونه به او کمک کند تا به آرزویش برسد. تهیۀ غذا می­آمدند و بی­آنکه کسی مزاحمشان باشد،دانه­ها را می­خورند و می­رفتند.پاییز نزدیک شد و زمان برداشت محصول فرا رسید.پیرمرد و پیرزنی که صاحب مزرعه بودند، تمام محصول باقی مانده را درو کردند ولی چهرۀ غمگینشان نشان می­داد که از محصول امسال خودشان راضی نیستند. کلۀ پر از کاه مترسک نمی­توانست این موضوع را درک کند ولی واقعیت این بود که همۀ گندمهای آنها را پرندگان خورده بودند و مقدار باقی مانده هم کفاف زندگی آنها را نمی­داد. زمستان آن سال،پیرمرد و پیرزن به دلیل بی­پولی مجبور شدند مزرعه را بفروشند. صاحب جدید مزرعه قصد داشت آنجا را تبدیل به یک کارخانه کند،به همین دلیل باید آنجا را آتش می­زد تا زمینش خالی شود.وقتی شعله­های آتش به مترسک رسید، ناگهان به خود آمد. با حالتی غمگین به دخترک که داشت او را نگاه می­کرد،نگاه کرد. بادی در لابه­لای قوطیهای حلبی­ای که به لباسش آویزان بود،افتاد.با صدایی که از برخورد قوطیهای به هم ایجاد شد،پرندگان به هوا برخاستند. مترسک از آن روز تصمیم گرفت وظیفه­ای را که به او محول شده است،درست انجام دهد چون انتهای رؤیای شیرین او برای دیگران دردناک بود. پرندگان زیادی هر روز به امید

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 5