مجله نوجوان 195 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 195 صفحه 10

سمیه حسینی یک دانه هم نگه ندار مهتابی­ها ایستاده بودم.جلوی، در نور مهتابیها همه جا را روشن کرده بود؛ حیاط،راه پله،چای­خانه و اتاق. هشت تا مهتابی زده بودیم جای آن لامپ کم سو که به سقف بیرونی بود و نورش کمی هم می­افتاد توی حیاط،انگار شب بیرونی روز شده بود. آقا آمد بیرون.هنوز چند قدم نرفته ایستاد، صورتش را کمی برگرداند طرف من و گفت: «آقای فرقانی!» رفتم جلو و گفتم: «بله آقا!» -چرا نباید به من بگویید؟ می­دانستم مهتابیها را می­گوید.گفتم: «دیشب که خدمتتان عرض کردم.» همین طور که آهسته می­رفت،گفت: «دیشب به من چی گفتی؟» دیشب رفته بودم جلو،صریح گفته بودم «آقا اصلاً بیرونی که مال شما نیست.مال مردم است که می­آیند. آنها هم از نور کم شکایت دارند.»این را گفته بودم چون می­دانستم آقا در خرج کردن سهم امام سخت می­گیرند. گفتم: «از شما اجازه گرفتم که چند تا شمعه بگیرم.» گفت: «اینها را می­گویند شمعه؟» گفتم «بله، عربها به مهتابی می­گویند شمعه.» جلو را نگاه کرد،گفت: «من فکر کردم شما می­خواهید چند دانه شمع بخرید که گفتم مانعی ندارد.» نماز دشوار رسیدم بالای سرش،فشارش افتاده بود روی پنج.از نظر پزشکی یعنی مرگ؛اکسیژن،سرم،خون و... .دو ساعت طول کشید تا علایم حیاتی­اش ثابت شد.ملحفه را آهسته کشیدم تا روی سینه­اش،چشمش را باز کرد، خواست بلند شود.گفتم: «چه کار می­کنید؟»بی­رمق گفت:«نماز».به دستش سرم وصل بود،گفتم: «آقا! شما در فقه مجتهدید،من در طب. حرکت برای شما به فتوای من حرام است.» هر دو دستش را آورد بالا؛ به قدر چند سانت،تکبیرة الاحرام گفت و خوابیده نماز خواند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 10