نوشته: ویلیام براندون
ترجمه: دلارام کارخیران
تصمیم زنانه
خانم هکت او را در حالی در اتاقش یافت که به شدت گریه
میکرد. هکت در چارچوب در ایستاد و خیلی جدی گفت:
«سیلویا! من آمدم کمی شکر قرض بگیرم، در باز بود و داخل
شدم. حالا میشود بگویی چه بلایی سرت آمده؟»
سیلویا از جایش بلند شد و چشمهایش را خشک کرد. دامنش
نامرتب بود و موهای آشفتهاش روی پیشانیاش ریخته بودند. او
با صدای لرزانی گفت: «سلام خانم هکت....هیچی!»
خانم هکت گوشۀ دهانش را پاک کرد و گفت: «هیچی؟ البته که
هیچی.احتمالاً مشکل چیپ است.شنیدهام او میخواهد اینجا را
ترک کند و به کانتون برود. همین است؟ البته که همین است.»
چشمهای سیلویا از فرط عصبانیت گرد شده بود.گفت: «من با او نمیروم،
نمیروم، اوم... .» خانم هکت کمی فکرکرد و گفت: «اهداف پسرها سوار بر
بالهای باد است.این یک شعر قدیمی است و درستترین چیزی که در عمرم
شنیدهام همین بوده است فقط باید یاد بگیری با تصمیماتشان مقابله نکنی.آن
وقت نتیجۀ مورد علاقهات را آسانتر به دست میآوری.»
سیلویا هنوز خشمگین بود و زیر لب غرولند یکرد: «من با او نمیروم، حتی
یک کیلومتر از اینجا دور نخواهم شد. من نمیخواهم تمام عمرم را دربهدر
باشم. بدون خانه،بدون وسیله، بدون دوست، بدون هیچی. نمیروم!»
خانم هکت هنوز سعی میکرد سیلویا را آرام کند: «شاید از شغلش ناراضی
است و به این بهانه میخواهد از آن بیرون بیاید.»
-شغل او هست، شغل من هم هست. من به این عقیدۀ قدیمی که زن فقط
یک برده است که باید دنبال مرد راه بیفتد، معتقد نیستم.
-البته که نیستی دخترم ولی میشود برایم توضیح بدهی چکار میخواهی
بکنی؟
سیلویا سرش را تکان داد و گونههای خیسش را پاک کرد و بالاخره گفت:
«نمیدانم!»
-البته چون بیست سال طول میکشد تا آدمها بفمد در خانواده
چطوری باید رفتار کنند و البته آن موقع کاملاً دیر است.مگر اینکه آدم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 30