مجله نوجوان 195 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 195 صفحه 31

با تجربه­ای، تجاربش را در اختیار شما قرار بدهد.» سیلویا تحت تأثیر قرار نگرفته بود: «کی می­تواند چه کار کند؟شما پاک از مرحله پرتید. من ساعتها با او جر و بحث کرده­ام اما او... او حتی حاضر نشد به حرفهایم گوش بدهد.تمام ذهنش از تخیلاتش پر شده. ما به جای متفاوتی می­رویم وزندگی متفاوتی را شروع می­کنیم و از این طور حرفها!» خانم هکت جواب داد: «تصمیم یک پسر،سوار بر بالهای باد است.این چیزی است که شعر قدیمی می­گوید. نکته­ای که در مورد پسرها،مردها و پیرمردها صادق است.من فکر می­کنم برای متوقف کردن آنها فقط یک راه وجود دارد، راهی که من در مورد آقای هکت از آن « استفاده کردم... .» سیلویا که شوکه شده بود،گفت: «منظورت این است که آقای هکت می­خواست... ؟» -او سخت­ترین مردی است که من در این شهر دیده­ام. او از همه چیز خسته می­شود و مشکل او همین است. راستش را بخواهی، این موضوع از تنبلی او نشأت می­گیرد ولی من توانستم او را اینجا نگه دارم. به همین سادگی! -چه طوری؟ -خیلی ساده سیلویا.من به جای مخالفت کردن با او، راه رسیدن به هدفش را فراهم کردم. سیلویا از جواب خانم هکت ناامید شده بود.خانم هکت ادامه داد: «ولی نکته اینجاست که او نباید هدف من از همکاریهای بی­شائبه­ام را می­فهمید. من مدام مقدمات سفرهایی را فراهم می­کردم که حداقل یک هفته طول می­کشیدند. پس از مدت کوتاهی، شوهر جوان من در آرزوی استراحت کردن در خانه می­سوخت و از سفرهای مداوم و خرج کردن هزاران دلار خسته شده بود. سیلویای عزیز،اکثر مردها دور اندیش نیستند و باید آنها را در یک موقعیت ساختگی قرار بدهی تا اصل مطلب را درک کنند.» سیلویا جواب داد: «شاید چیپ برخورد متفاوتی داشته باشد.» خانم هکت آهی کشید و گفت: «شاید، ولی سیلویای عزیز،من از نصیحت کردن آدمها بیزارم و معتقدم هر کسی باید به شیوۀ خودش زندگی کند ولی فکر می­کنم پیشنهاد یک سفر یک هفته­ای به­چیپ، آن هم با این شرط که یکسره رانندگی کند و جای مناسبی برای حمام کردن و یک خواب کامل پیدا نکند،مشکل تو را حل خواهد کرد.تصمیم مردها اغلب جدی نیست سیلویا. این تنها چیزی است که من به آن معتقدم.» -اما اگر او نخواهد به سفر بیاید چه طور؟ -اوم، تو به او می­گویی که به یک سفر کوتاه قبل از رفتن به کانتون احتیاج داری.اگر او فکر کند که تو با رفتن به کانتون موافقی،با درخواست تو مخالفت نخواهد کرد. امتحان کن! دو روز بعد سیلویا و چیپ عازم میشیگان شدند. به طرف غرب جاده جلو رفتند و برای دیدن شش شهر،مسیرها و جاده­ها را طی کردند. سفر آنها 6 روز طول کشید. طبق برنامه­ریزی سیلویا آنها صبح خیلی زود بیدار می­شدند و موقع طلوع آفتاب در بزرگراه بودند. آنها بدون توقف به دیدن جاهای دیدنی می­رفتند و در دقایق کوتاه توقفشان، در بارۀ برنامه­های بعدی سفر حرف می­زدند. سیلویا ساعتها بعد از ساعت عادی غذای روزانۀ­شان، چیپ را کنار جاده متوقف می­کرد و آنها غذاهای بد، قهوه­های بد و نوشیدنیهای بدی می­خوردند. در طول سفر هیچ چیز سیلویا را به اندازۀ چشمهای خسته و بی­حوصلۀ چیپ شاد نمی­کرد، خانم هکت فردای روزی که آنها از سفر برگشتند،به دیدن سیلویا رفت. او شکری را که قبلاً قرض گرفته بود، پس آورده بود. او می­خواست نتیجۀ نصیحاتش را بداند. سیلویا گفت: «او امروز به سر کارش برگشت.» در صدای سیلویا حس دلتنگی غریبی بود که خانم هکت آن را نمی­فهمید.سیلویا ادامه داد: «او دیگر نمی­خواهد به کانتون برود. به محض اینکه رسیدیم،چیپ خودش را روی مبل اتاق ولو کرد و گفت حاضر نیست خانه­اش را ترک کند.سیلویا به گریه افتاد.» نزدیک بود شاخهای خانم هکت بیرون بزند. او شانه­های سیلویا را گرفت و مستقیماً به چشمهایش زل زد. سیلویا ادامه داد: «چه قدر سفر کردن خوب بود. چه قدر زندگی قشنگ­تر بود. من می­خواهم با چیپ به کانتون بروم!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 31