مجله نوجوان 195 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 195 صفحه 11

ماشین نگیری­ها از در که می­آمدم بیرون،اقا گفت: «درشکه بگیر.ماشین نگیری ها!» چشم گفتم و زدم بیرون. می­دانستم فقط وقتی مجبور باشند، ماشین سوار می­شوند. درشکه­های نجف اغلب کثیف و داغان بودند.آن قدر که خیلیها عارشان می­آمد سوار شوند ام آقا نمی­خواست از سهم امام خرج کند. یک دانه هم نگه دار «مشهدی حسین چی گرفته­ای؟» برگشتم، آقا بود. ایستاده بود توی سایۀ اتاق. کیسه­ای را که دستم بود گرفتم بالا،گفتم: «مرغ خریده­ام برای شام.» چی گفتم مگر؟ اخمهایش رفت توی هم. «برو پس بده. برگردان. برو.» تقصیر من نبود، بیتهای دیگر را می­دیدم، معمولی خرج می­کردند، مثل بقیه. از کجا خبردار شد؟نمی­دانم -دستۀ عکسها را گذاشته بودم گوشۀ اتاق، طوری که توی دید نباشد.امام از طبقۀ بالا صدایم زد: «عکسها را بیار بالا.» عکسهای خودش بود-آقای خلخالی داده بود بزرگ چاپشان کرده بودند. از لبنان آورده بود.توی راه پله بودم،به سرم زد یکیش را بر دارم برای خودم.امام از اتاق صدا زدند: «یک دانه هم نگه ندار.» آخر هم دست ما به آنها نرسید. هر چه دوستان اصرار می­کردند و من به امام می­گفتم، نمی­دادند.یکی از آقایان افغانی حسینیه­ای داشت توی نجف. چند بار آمد سراغم و عکس خواست. امام ناراحت شد. گفتم: «آقا اینها نظری ندارند.» گفت: «به خاطر مردم نمی­دهم، نمی­خواهم دنبال دنیا باشند،این دنیاست، نمی­دهم.» مگر منزل صدراعظم است رفتم اجازه بگیرم،بیرونی خانه را فرش کنیم.بیرونی، اتاقی بود که شبها آقا آنجا می­نشست و دوستانش می­آمدند دیدنش.گاهی هم آنجا نماز جماعت می­خواندند.کف اتاق دوتا زیلو پهن بود که تمام اتاق را نگرفته بود.هر چه گفتم آقا قبول نکرد.گفت: «آن طرف هست.» آن طرف یعنی اندرونی.گفتم: «آن جا گلیم است با این جور نمی­شود.»گفت: «مگر منزل صدر اعظم است؟»زیر را نگاه کردم، گفتم: «فوق صدر اعظم است،منزل امام زمان است.» آقا گفت: «امام زمان، معلوم نیست در منزلشان چی افتاده باشد.» همان وقتها بود که از ایران برایش، پشت هم قالیهای نفیس می­فرستادند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 11