مجله نوجوان 195 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 195 صفحه 15

مائده مهدوی،13 ساله از قم کفشهای پروین باز پروین کفشهایش را از پایش درآورده بود.بوی گند پاهایش تمام کلاس را پر کرده بود.تمام بچه­ها با مقنعه جلوی دماغش را گرفته بودند. همه می­دانستند کار پاهای کثیف پروین بود ولی هیچکس جرأت نداشت صدایش دربیاید چون پروین حساب طرف را با زبانش می­رسید. من دقیقاً پشت سر پروین خانم می­نشستم و باید تمام بوی گند جورابش را استشمام می­کردم. خانم معلم مثل این است که دارند بو را حس می­کنند شاید تا آن موقع هم بو را حس کرده بودند و به روی خودشان نمی­آورند امّا الان صبرشان لبریز شده است. با اشاره به من که کنار پنجره نشستم، می­گوید پنجره را باز کنم.پنجره را باز می­کنم.هوای تازه وارد کلاس می­شود ولی باز هم بو در کلاس است. دیگر نمی­توانم تحمل کنم. یواش پروین را صدا می­کنم. پروین انگار نه انگار،بر می­گردد و می­گوید: «هان!» عصبانی می­شوم و می­گویم: «ادب هم نداری. هان یعنی چه؟ ما خفه شدیم از بوی گند جورابهای جناب عالی-خوب پایت را بکن توی کفشت.»پروین مثل این طلبکارها می­توپد به من که: «به من چه ربطی دارد که شما خفه شدید؟ مگر نمی­بینی هوا چقدر گرم است؟» بعد هم بر می­گردد. فقط کم مانده بود بزند توی گوشم.کفرم در آمده بود.یک لگد می­زنم به کفش پروین. او نمی­فهمد. همان بهتر که نمی­فهمد وگرنه یک شلوغ بازی درمی­آورد. یک فکری به ذهنم می­رسد. جلوی دماغم را می­گیرم و می­روم زیر نیمکت کفشهای سفید پروین را از زیر نیمکت بر می­دارم و می­آیم بالا،یک نگاه به کفشها می­کنم یک نگاه به پروین،بعد کفشها را از پنجره می­اندازم بیرون توی حیاط. دلم خنک شد. حالا توی خماری می­ماند که کفشهای تحفه­اش را چه کسی برداشته است.تا تو باشی سر کلاس کفشهایت را در نیاوری. توی دلم با پروین حرف می­زنم که در کلاس به صدا می­آید: «تق تق.سلام خانم بهرامی.ببخشید این کفشهای کدوم بی­ادبی است؟» خانم ناظم بود. چرا سرش را گرفته؟ آخ آخ فهمیدم. حتماً کفشها خورده توی کلّه­اش ولی چرا زیر پنجره ایستاده بود؟ یک لحظه هول برم می­دارد. انگار که کفشهای من بوده.پروین یک نگاه زیر نیمکت می­اندازد و می­بیند که کفشش نیست و با ترس و لرز بلند می­شود و می­گوید: «خانم کفش من است امّا ...» هنوز حرفش تمام نشده بود که خانم ناظم به او اشاره می­کندکه برود دفتر.پروین با پای بدون کفش و برهنه دنبال خانم ناظم راه می­افتد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 15