مائده مهدوی،13 ساله از قم
کفشهای
پروین
باز پروین کفشهایش را از پایش
درآورده بود.بوی گند پاهایش تمام
کلاس را پر کرده بود.تمام بچهها
با مقنعه جلوی دماغش را گرفته
بودند. همه میدانستند کار پاهای
کثیف پروین بود ولی هیچکس جرأت
نداشت صدایش دربیاید چون پروین
حساب طرف را با زبانش میرسید. من
دقیقاً پشت سر پروین خانم مینشستم
و باید تمام بوی گند جورابش را
استشمام میکردم. خانم معلم مثل
این است که دارند بو را حس میکنند
شاید تا آن موقع هم بو را حس کرده
بودند و به روی خودشان نمیآورند
امّا الان صبرشان لبریز شده است. با
اشاره به من که کنار پنجره نشستم،
میگوید پنجره را باز کنم.پنجره را باز
میکنم.هوای تازه وارد کلاس میشود
ولی باز هم بو در کلاس است. دیگر
نمیتوانم تحمل کنم. یواش پروین را
صدا میکنم. پروین انگار نه انگار،بر
میگردد و میگوید: «هان!» عصبانی
میشوم و میگویم: «ادب هم نداری.
هان یعنی چه؟ ما خفه شدیم از بوی
گند جورابهای جناب عالی-خوب پایت
را بکن توی کفشت.»پروین مثل این
طلبکارها میتوپد به من که: «به من
چه ربطی دارد که شما خفه شدید؟
مگر نمیبینی هوا چقدر گرم است؟»
بعد هم بر میگردد. فقط کم مانده
بود بزند توی گوشم.کفرم در آمده
بود.یک لگد میزنم به کفش پروین.
او نمیفهمد. همان بهتر که نمیفهمد
وگرنه یک شلوغ بازی درمیآورد.
یک فکری به ذهنم میرسد. جلوی
دماغم را میگیرم و میروم زیر نیمکت
کفشهای سفید پروین را از زیر نیمکت
بر میدارم و میآیم بالا،یک نگاه به
کفشها میکنم یک نگاه به پروین،بعد
کفشها را از پنجره میاندازم بیرون
توی حیاط.
دلم خنک شد. حالا توی خماری
میماند که کفشهای تحفهاش را
چه کسی برداشته است.تا تو باشی
سر کلاس کفشهایت را در نیاوری.
توی دلم با پروین حرف میزنم که
در کلاس به صدا میآید: «تق
تق.سلام خانم بهرامی.ببخشید این
کفشهای کدوم بیادبی است؟» خانم
ناظم بود. چرا سرش را گرفته؟ آخ
آخ فهمیدم. حتماً کفشها خورده توی
کلّهاش ولی چرا زیر پنجره ایستاده
بود؟ یک لحظه هول برم میدارد.
انگار که کفشهای من بوده.پروین یک
نگاه زیر نیمکت میاندازد و میبیند
که کفشش نیست و با ترس و لرز
بلند میشود و میگوید: «خانم کفش
من است امّا ...» هنوز حرفش تمام
نشده بود که خانم ناظم به او اشاره
میکندکه برود دفتر.پروین با پای
بدون کفش و برهنه دنبال خانم ناظم
راه میافتد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 15