مجله نوجوان 195 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 195 صفحه 13

اتل متل توتوله اولش تا صبح بیدار ماندم و هی فکر کردم و هی فکر کردم.بعد بلند بلند زدم زیر خنده ... . می­دانی؟!به سرم زده بود که ازت بدم بیاید! این شد که چشمهایم را روی خوبیها و زیباییهات بستم و دلم خواست که فقط بدیهایت را لمس کنم.این شد که هی بهانه گرفتم و سر هر موضوع مسخره­ای دعوا کردم.کم کم سعی کردم از دستهایت هم بدم بیاید.آخر این طوری دیگر مزه­اش رفته بود که تو دستهایم را بگیری و کلی خوش حال شوم که مراقبم هستی- بعد فکر کردم عجب مسخره راه می­روی.درست مثل اردکی می­مانی که عجله داشته باشد و هی به ساعت مچی­اش نگاه کند.خب، چشمهایت را هم دوست داشتم! اما برای این هم باید بهانه­ای پیدا می­کردم.باید دنبال می­گشتم که از چشمهایت هم بدم بیاید.این شد که گفتم: «این عینک را از صورتت بردار،چقدر مضحک شده­ای!» خب،حالا باید یک کاری می­کردم که بیشتر لذت ببرم از اینکه دیگر دوستت ندارم و ازت بدم می­آید! این شد که فکر کردم اگر جای چشمهای خودت،چشمهای من روی صورتت بود چقدر زیابتر به نظر می­رسیدی و اگر لبهایت کمی درشت­تر بود،قابل تحمل­تر می­شدی! این طوری بود که سعی کردم از این بازی ساختگی خودم بیشتر لذت ببرم. تصور کردم زشت­ترین صدای دنیا را داری و هرچقدر هم که خوب نقاشی کنی و برایم بنوازی نمی­توانی دوست خوبی باشی.سعی کردم فکر کنم تو خنگ­ترین آدم زمینی و با این که همیشه بهتر از من درس خواندی اما از هیچ چیز این دنیا سر در نمی­آوری ... . بعد دوباره بلند بلند خندیدم!بازی جالبی بود-این که دیگر دوستت نداشته باشم و بدم بیاید ازت. خب حلا فکر کردم وقت بازی تمام است و من باید به اندازۀ همیشه دوستت داشته باشم... . اما نمی­توانستم.نمی­شد که مثل همیشه دوستت داشته باشم.انگار راستی راستی بدم آمده بود ازت! خواستم یک بازی جدید را شروع کنم؛این که دوباره دوستت داشته باشم.اینکه دوباره بهترین و زیباترین دوست روی زمین بشوی برایم...آه، نه!من خیلی زود قوانین بازی خودم را فراموش کرده بودم،متأسفم!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 13