فریبا دینار
خرگفت: «من خرم!»
صدایشان هفت طویله هم آن طرفتر
میرفت.آقای گاو و خانم گوسفند
داشتند با هم دعوا میکردند که: «من
بیشتر از تو میدانم.» گاو به گوسفند
میخندید و میگفت: «همه میدانند
که تو گوسفندی و هیچ چیز نمیدانی!»
و گوسفند هم صدایش را بالا میگرفت
که: «کار دنیا به کجا رسیده که یک
گاو دارد به من میگوید،هیچ چیز
نمیدانم؟»و همین طور دعوا میکردند
و سر هم داد میزدند.یک خر که از
آن اطراف میگذشت، صدای گاو و
گوسفند را شنید.توی دلش خندید و
تصمیم گرفت گاو و گوسفند را با هم
آشتی بدهد.به خاطر همین نزدیکشان
شد،جفتک کوتاهی انداخت و گفت:
«مشکلتان چیست؟!به هر حال من
یک خرم و اول و آخر شما گاو و
گوسفندیذ و نمیتوانید مشکلتان را
حل کنید.»
گاو و گوسفند از خنده پخش طویله
شده بودند که خرهای این دور و زمانه
چقدر جو گیر شدهاند.
نتیجۀ اخلاقی 1:هیچ وقت با هم دعوا
نکنید.
نتیجۀ اخلاقی 2:هیچ وقت جو گیر
نشوید که دانا هستید.
نتیجۀ اخلاقی 3:هیچ وقت نقاط
ضعف همدیگر را توی سر هم نزنید
و باهم نامهربان نباشید.
نتیجۀ اخلاقی 4: طویله کاه دارد و
خر هم کاه دوست دارد!(همان دیوار
موش داره،موش هم گوش داره!)
نتیجۀ اخلاقی 5:به هم نخدیم،با
هم بخندیم.
نتیجۀ اخلاقی 6:تو ذوق دیگران
نزنیم.
نتیجۀ اخلاقی 7:از این داستان من
عبرت بگیرید.
نتیجۀ اخلاقی 8: داستان مرا برای
کودکان خود تعریف کنید!
چپکی
آسمون شده بود زمین،زمین شده بود
آسمون.آدما همه چپکی راه میرفتن.
به جای اینکه رو زمین راه برن،روی
آسمون راه میرفتن.پرندهها به جای
اینکه توآسمون پرواز کنن،رو زمین
پرواز میکردن.ریشۀ درختا به جای
اینکه تو زمین باشه،رو هوا بود.بارون
از پایین میریخت بالا و ماهیا به جای
اینکه توی آب شنا کنن، بیرون آب
شنا میکردن... .
همه چی چپکی شده بود.زمین،
آسمون،پرندهها، آدما،درختا، خیابونا،
ماشینا... .
خوب خودشم چپکی بود دیگه! چپکی
وایساده بود و با چشای چپکی داشت
دنیارو نیگا میکرد و چپکی ریز ریز
میخندید!!!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 12