نوشتههای شما
ابوالفضل رشنین، کلاس دوم راهنمایی
قناعت،مالی است که تمام نمیشود
همسایۀ ما مرد پولداری است. او
یک سوپرمارکت دارد.در سوپر
مارکت او صدها قلم کالا وجود دارد.
او هر روز هنگامی که به خانه میآید،
صندوق عقب ماشین مدل بالای خود
را پر از اجناس ریز و درشت میکند؛
انواع تنقّلات، چیپس، بستنی، ذرت و
خلاصه هر چیزی که آدم دوست دارد
در طول روز و پای تلویزیون بخورد در
صندوق عقب ماشین او پیدا میشود.
بابک،پسر گرد و قلمبۀ همسایۀ ما هر
وقت به کوچه میآید،دهانش در حال
جنبیدن است و به قول مامان بزرگم
دارد یک چیزی نشخوار میکند. وقتی
ما برای گل کوچک بازی کردن در
کوچه جمع میشویم،بابک با یک
کیسه پر از همان اجناس فروشگاه
پدرش کنارزمین مینشیند و از ترس
اینکه مبادا کسی به خوراکیهایش
دستبرد بزند، هیچ وقت از کنار زمین
تکان نمیخورد و در حسرت یک
ضربه به توپ،هی زبان درازش را به
بستنیاش میکشد.
مادرم روزی هزار تومان به من پول
تو جیبی میدهد.البته جمعهها را به
حساب نمیآورد. من اگر با اتوبوس به
مدرسه بروم و پیاده به خانه برگردم،
میتوانم کلی پسانداز داشته باشم.
با همان پول میتوانم یک خوراکی
خوش مزّه بخرم،با خیال راحت به
زمین بازی بروم و بدون اینکه نگران
دستبرد دوستانم به خوراکیهایم باشم
بازی کنم.
من قبلاً دلم میخواست به جای بابک
باشم و به سوپر مارکت پدرم بروم و
دلی از عزا در بیاورم ولی بابک هر چه
قدر هم که از خوراکیهای پدرش بخورد
سیر نمیشود،در حالیکه من با کمی
قناعت و صرفهجویی میتوانم کارهایی
را که دلم میخواهد انجام دهم و هیچ
وقت هم نه گرد و قلمبه شوم و نه گل
کوچک را از دست بدهم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 195صفحه 14