دلارام کارخیران
ربطی به رندۀ آشپزخانه ندارد
گاهی وقتها آدم میلیاردها سلولی را
که در مغزش قرار دارند، فراموش
میکند. میلیاردها سلول خاکستری مغز
که اغلب موارد در حالت استراحت تشریف دارند و کاری از آنها کشیده
نمیشود. خیلی از هم سن و سالهای
شما ترجیح میدهند وقتشان و وقت سلولهای دوستداشتنی را به بیکاری
بگذرانند و خلاصه با فکر کردن میانۀ چندان خوبی ندارند.
اما یک نکتۀ جالب وجود دارد. وقتی آدمها در تنگنا قرار میگیرند، نگاهشان نسبت به زندگی، مسائل، خودشان و سلولهای خاکستریشان تغییر میکند. رابینسون کروزوئه، قهرمان معروف قصهای معروف، در تنگنا خودش را
به بهترین وجهی زنده نگه میدارد و
از آدم بزرگها که بگذریم، نوجوانان زیادی هستند که در تنگنا دست به
کارهای بزرگی زدهاند.
در سال 1812، در دهکدهای نزدیک پاریس، پسر کوچکی دچار سانحۀ
شدیدی شد. در این حادثه، یکی از
وسایل تیز جعبۀ ابزار پدرش، به چشمهایش صدمه زد و به سادگی
بیناییاش را از دست داد. اسم او
لوئیس بریل بود و موقع رخ دادن
سانحه، فقط 4 سال داشت. او پسرک کوچک و باهوشی بود که در تنگنا قرار داشت ولی خیلی زود یاد گرفت که
بدون چشمهایش ببیند.
او اشیا را لمس میکرد، آنها را بو
میکرد و طعمشان را میچشید و
خانوادهاش همه چیز را برایش توضیح
میدادند. با وجودیکه او نمیتوانست چهرۀ مردم را ببیند، بهزودی آموخت
که آنها را از صدایشان تشخیص دهد
و از لحن صدایشان به حالتهای روحی
و افکارشان پی ببرد.
لوئیس 7 ساله شد، مثل خیلی از
بچّهها برای او جشن تولد گرفتند و
بعد او را به مدرسۀ کوچکی در دهکده
فرستادند. گرفتاری اصلی لوئیس از
اینجا شروع شد. کتابهای مدرسه به
درد او نمیخورد. همکلاسیهایش درسها
را برای او میخواندند و خواهرانش
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 8