مجله نوجوان 198 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 198 صفحه 10

محسن وطنی خاطرات نورانی محو نگاه معمولاً آدم تا یک حدّی می‏تواند به چیزی خیره شود. اصولاً آدم به هرچیزی که زیاد نگاه کند، خسته می‏شود امّا چیزی که برای آدم هیچ وقت خستگی نمی‏آورد، نگاه کردن به خانۀ خداست که آدم دوست دارد ساعتها از طبقۀ اوّل، ساعتها از طبقۀ دوم و ساعتها از طبقۀ سوم مسجد­الحرام به آن و سیل جمعیّت در حال طواف زل بزند و هیچ وقت هم از تماشای آن سیر نمی‏شود. من به تنها چیزی که در سفر حج فکر می‏کردم، نوجوان خودم پوریای محمودی بود که تا به حال 2 بار به حج مشرّف شده است و این چند بیت که یادگار سفر حج است: مراعات کن اشکهای مرا شب و گریۀ بی‏صدای مرا به گلدسته‏های اجابت ببر دعاهای بی‏ادعای مرا پر از قصّه سرشار اسطوره کن جوانمردی پوریای مرا خدایا مبادا که از دست من مبادا بگیری خدای مرا پیامبر غریب طاهره ایبد برای طواف رفته بودم به مسجدالحرام. آقایی را دیدم که حسّ و حال عجیبی داشت. بسیار منقلب شده بود و گریه می‏کرد و با همین حال با گوشی تلفن صحبت می‏کرد. یک دفعه از پشت تلفن گفت: «من هیچ چی نمی‏گم. اصلاً بیا خودت با خدا صحبت کن.» و گوشی را به سمت خانۀ خدا گرفت و کسی که پشت خط بود از پشت گوشی با خدا راز و نیاز می‏کرد. این صحنه خیلی تأثیرگذار بود و تمام کسانی که این صحنه را می‏دیدند، دعا می‏کردند که کسی که پشت خط است حاجتش روا شود. احساسی که در مدینه داشتم، این بود که پیامبر در میان امّت خودش بسیار غریب است. کسی در حرم حضرت رسول اجازۀ گریه کردن ندارد و حال اینکه شیعه حسّ و حال دیگری دارد و عطوفتی که در شیعیان ایرانی هست، در مسلمانان دیگر کشورها وجود ندارد. *** شبی که رسیدیم مدینه، ساعت تقریباً دو نیمه شب بود و ما هم خسته بودیم. اتاقمان که مشخص شد، چمدانهایمان را گذاشتیم و خوابیدیم آن موقع نمی‏دانستیم که هتل ما در کجای شهر مدینه واقع شده است. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدیم. من پرده را کنار زدم که ببینم صدای اذان از کجا می‏آید. همین که پرده کنار رفت، گنبد سبزرنگ حرم حضرت رسول صلّی الله علیه و آله جلوی چشمم پدیدار شد. نمی دانستم هتل ما اینقدر به حرم حضرت رسول نزدیک است. حس و حال عجیبی به من دست داد. تنها چیزی که می‏توانستم بگویم، این بود: السلام‏علیک‏یارسول‏الله.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 10