مریم شکرانی
چگونه تبعید شدم؟
نگاهی به یک سند جنجال برانگیز باستانی!
مقدمه: چیزی که در زیر میخوانید
نامه آقای «دیااُکو. پ» است که به
صورت لوله شده و در یک شیشه نوشابه کشف شد. او یک چوب پنبه
سر شیشۀ حاوی نامه خود گذاشته
و آن را به دریا پرتاب نموده است. باستان شناسان عزیزی که این بطری
را در سواحل دریای خزر کشف کردند، معتقدند فرد مذکور قدمتی نزدیک به دو هزار سال دارد و احتمالاً در دورۀ هخامنشی زندگی میکرده است. او
پس از نوشتن درد دل خود، بطری را از جزایر لانگرهاوس! به دریا پرتاب کرده و آب، این بطری را پس از سالیان دراز به سواحل دریای خزر! رسانده است. شغل نویسندۀ این نامه پیشگویی و فالگیری بوده است و روزی به تخت جمشید میرود تا به زور کف دست آقای کوروش هخامنشی را بخواند و
پول کلانی به جیب بزند امّا سرنوشت، طور دیگری رقم میخورد...
ترجمۀ متن نامه از زبان میخی:
صبح یک روز دلانگیز بهاری بود
و بلبلان از شدّت خوشحالی آهنگهای
ضایع لوسآنجلسی میخواندند و گلها
آنقدر حرکات موزون کرده بودند که همۀ کرک و پرشان (ببخشید!) گلبرگهایشان ریخته بود. بنده رفتم
توی کاخ تخت جمشید و به زور آقای
کوروش را راضی کردم که فالش را
بگیرم و کف دست ایشان را بخوانم ولی
ای کاش زبانم لال شده بود و از کشف
یک سری واقعیت جوّگیر نمیشدم
و همه چیز را لو نمیدادم. فال ایشان
متأسفانه خیلی ضایع بود و منِ نقطه
چین هم چشمم را بستم و دهانم را باز
کردم و هر چه از دهانم درآمد گفتم!
گفتم که ایرانیهای سال 2008 خیلی
ضایع هستند و به طرز بیفرهنگانهای
رانندگی میکنند. آنقدر که اشتباهی
خودرویشان را در مغازۀ مردم پارک
میکنند و پلیس سر چهار راه را روی
آسفالت خیابان میچسبانند. چیزی به
نام چراغ راهنمایی اختراع میشود ولی
مردم فکر میکنند این وسیله تنها برای
تزیین خیابانهاست. آنها وسط اتوبان
مسافر پیاده و سوار میکنند و هر چه
دولتهای آینده برایشان زحمت بکشند
و خرج کنند و فرهنگ بسازند، انگار
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 28