مجله نوجوان 198 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 198 صفحه 24

نوشته‏های شما امین هاشمی زاده ای بابا! چرا اینقدر با انگشتت توی من می‏جوری؟ آی! چشم و قلوه نگیر! آخیش، راحت شدم. چه بچّۀ شیطونی بود! یک ساعت است دارد توی من را می‏جورد. امروز قرار است صاحبم من را پس از دو سال از زندان بو و باکتری نجات دهد. آن هم چی! به زور زنش. وگرنه این آدمی که من می‏بینم، خودش را هم سالی یک بار نمی‏شوید. از آن اوّل با پاهای بدبو روی من راه می‏رفتند. حتّی یک بار از این بو، کرکهایم درآمد. آن هم از بچّۀ شرشان که روی من مداد تراش می‏ریخت و مرا با ذغال سیاه می‏کرد. حالا می‏خواهم برایتان یک داستان بگویم. داستانی از زندگی‏ام. هنوز یک ساعت از خرید من نگذشته بود که آقا و خانم دبّی پُزِ من را می‏دادند. یک روز که خانم دبّی از بیکاری داشت من را معاینه می‏کرد، به آقای دبّی گفت: «آقای دبّی! این فرش که سفیدک زده و...» و در آخر دعوا و جنگ سر سفیدکهای من بود که بر اثر قدرت خانم و آقای دبّی، منِ 6 متری، به فرش 12 متری تبدیل شدم. لطیفه شوخی توی خیابان مردی درشت­اندام و قوی هیکل، محکم پس گردن مردی ضعیف و لاغر زد. مرد ضعیف برگشت و گفت: آقا! شوخی کردی یا جدّی زدی؟ مرد قوی هیکل گفت: جدّیِ جدّی بود! مرد ضعیف گفت: شانس آوردی! چون من اصلاً از شوخی خوشم نمی‏آید... شاعر در یک مهمانی شاعری شعری با این مضمون خواند: همه شب تا به صبح بیدارم گرچه نه عاشقم نه بیمارم شخصی از وسط جمعیت با صدای بلند گفت: اگر نه عاشقی و نه بیمار و شبها هم تا صبح بیداری، پس حتماً دزد هستی!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 24