مهدیه نظری
شعرهای بیخیال
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
امیر خسرو دهلوی
چشمهایتان را ببندید و
سعی کنید این شعر را
مجسم کنید. میبینید
چقدر راحت میتوانید
توی ذهنتان چند تابلو از این
شعر بسازید. و حتی فراتر از
آن، میتوانید این تک تابلوها را حرکت بدهید و تبدیل به انیمیشن کنید. چنین قدرت تصوری تنها هنر خیالپردازی
شما نیست، بلکه در درجۀ اول هنر خیالپردازی شاعر را نشان میدهد.
او با نیروی تخیل خود صحنهپردازی
کرده و سپس خیال ما را برانگیخته
است و با این شیوه هم احساسات ما را تحریک کرده و هم فکرمان را به کار انداخته تا رابطۀ میان این «ابر و یار و
من» را پیدا کنیم و هم تخیل شاعرانۀ
ما را به کار انداخته است.
در شعر فارسی شعرهایی از این بهتر
و زیباتر هم وجود دارد،
شعرهایی که خیال ما را
به پرواز در میآورد و
به اوج میبرد. مثل
بیشتر شعرهای حافظ:
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد، جام می ز کف ننهاد
ما شعرهایی را دوست داریم که
خیال در تار و پودش تنیده باشد، نه شعرهای بیخیال را. هر چقدر هم که
شعری زبان بازی کند تا دلمان را جذب کند، بدون خیال نمیتواند. چون خیال
تنها وسیلهای است که انسان میتواند
با آن به جاهایی برود که نمیتواند و
از چیزهایی حرف بزند که به عمرش
ندیده است و نخواهد دید. مثلاً دربارۀ خداوند متعال فقط پیامبران و شاعران میتوانند حرف بزنند؛ پیامبران با وحی
و حکمت الهیشان و شاعران با خیال وسیعشان. آن عظمت را کدام چشم
میبیند جز تخیل شاعر؟ همان طور که نظامی گفته است، عقل هم در این کار
عاجز است:
خرد تا ابد در نیابد تو را
که تاب خرد برنتابد تو را
پس شروع میکند با خیال از او سخن
گفتن:
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند...
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 12