دست های قنوت پنجره داشت
رو به روی حیاط وا می شد
آتنا توی خانه مشغول
گفتن ذکر ربّنا می شد
همه ی خانه یک صدا گفتند
روبه قبله سلام آخر را
و علیک السلام در واشد
همه دیدند روی مادر را
خنده ای زد کلید را چرخاند
قفل واشد دوباره در خندید
شیر چک چک به حوض پاشید و
آب در حوض بیشتر خندید
بادی می آمد و کفِ پایِ
برگ را باز قلقلک می داد
آن طرف تر عزیز با جارو
خانم باد را کمک می داد
تخت بیچاره نیز کنج حیاط
با سماور بگو مگو می کرد
باز هم آن سماور پرحرف
غُرُّ غُرُّ داشت گفتگو می کرد
خنده ی یاس از سر دیوار
نقل می ریخت بر سر کوچه
راه می رفت دور گردن بید
دست های درخت آلوچه
بوی نان در حیاط راه افتاد
استکان پا گذاشت در سینی
وقت چایی رسیده . . .برخیزید !
عطسه ای کرد قوری چینی
سمت سفره عزیر می آمد
سینی چای و استکان در دست
سهم مادر برای صبحانه
روی لب خنده بود و نان در دست
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 11 پیاپی 223 / 6 تیر 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 223صفحه 13