« چیه چرا عین مار به خودت می پیچی ؟ » دستشویی داری ؟ »
یک کم خجالت کشیدم و گفتم: « نه ، چیزه . . . . یه چیزی بگم به بابا نمی گی ؟ »
چندتا قوطی ها را چید توی ساک و گفت: « نه ، چرا بگم ؟ حرف خصوصیه ؟ »
- نه عمومیه . یعنی چیزه . . . . روم نمی شه .
- چیه ؟ نکنه عاشق ماشق شدی ؟
- نه بابا ، ما رو چه به این حرفا ؟ مگه عقلم کم شده ؟ »
- پس چته ؟ تو مدرسه دسته گل به آب دادی ؟
- من چیزه . . .
یک مرتبه پشیمان شدم از حرفی که می خواستم بزنم . احساس کردم مامان مشکلم را حل نمی کند ، هیچ ، آبرویم را هم پیش بابا می برد . تصمیم گرفتم خودم مشکلم را حل کنم . ولی مامان گیر سه پیچ داد که الا و بلا باید بگویی . آن هم با لحن بچه خَر کن:
- به مامانت نمیگی چی شده؟ من که دوست دارم. من که میخوام برات استیشن پلی بخرم.
- واقعاً ؟ پِلی استیشن !
- آره عزیز دل مادر. بگو ببینم چه مشکلی داری . بچه باید مشکلشه با پدر و مادرش در میون بذاره . اصلا مادرا رازدارترین موجودات روی زمین هستن . حالا بگو ببینم چرا این قدر پریشونی ؟ بگو قربونت برم !
- من . . .من . . .قبض خشکشویی کت شلوار بابا رو گم کردم . یک دفعه مثل آدمی که برق گرفته باشدش ، جیغ کشید و گفت: « قبض کت بابا ؟ خدا مرگت نده الهی . آخه چرا پسرة دست و پا چلفتی ؟ »
فوری مثل دروازه بانها پریدم و جلوی دهانش را گرفتم: « چرا داد می زنی ؟ مگه قرار نبود راز داری کنی ، ماااااااااادر ؟ »
شروع کرد به خاراندن مو های وزوزیاش . عادتش بود . طوری کله اش را چنگ می زد که انگار نشسته روی کلة من و دارد مخ مرا هم می زند .
- پسر به این خنگولی نوبره . عرض نداره یه کار درست و حسابی انجام بده . باید ببرمت دکتر . باید مغزتو سونوگرافی کنن ببینن راهش بازه یا نه . من که شک دارم.
- عجب غلطی کردم ! دکتر براچی ؟ سونوگرافی چه ربطی به مغز من داره ؟ چرا الکی شلوغش می کنی ؟ تو رو خدا به جای این که این قدر رو مخم راه برای و شخمش بزنی ، یه راهی جلو پام بذار که بد جوری دارم قاط می زنم .
دست از چنگ زدن مخم کشید و گفت: « من چه می دونم . خسته شدم از دست خنگ بازی های تو . »
- یعنی بدون قبض کت شلوار و نمیده ؟
- نه که نمیده . اگه قرار باشه هرکی بره خشکشویی و بگه من قبض ندارم و لباسمو بدین که لباسی سرچوب لباسیشون نمی مونه . اونم ما که تازه به این محل اومدیم و هنوز با کاسباش آشنا نشدیم .
دوباره صدای خشک بابا از آن طرف خانه بلند شد: « من رفتم حموم . یاشار رفت کت شلوارمو بگیره ؟ »
مامان صدایش را از این طرف بلند کرد و گفت:« آره رفت . تا دوش بگیری اومده . » و رو به من گفت:« زود باش یه کاری بکن . عصبانی بشه خون به پا می کنه ها. »
بابا چند ساعت دیگر پرواز داشت و من مثل ماشین توی گل و مُشگل گیر کرده بودم که چه کار بکنم . راه افتادم و گفتم: « حالا من می رم ، شاید داد . »
مامان خیلی سرد گفت:« به جای این کارا چرا نمی گردی پیداش کنی ؟ »
گفتم: « من همه جای خونه رو گشتم ، می خوای برم خونة
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 11 پیاپی 223 / 6 تیر 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 223صفحه 28