طنز دوست
مریم شکرانی
ماجرای یک بابای آبرو بر
مقدمه : بعضی از باباها متخصص آبروزیری هستند . اگر باور نمی کنید ادامه مطلب را بخوانید !
در سینما :
بابا یک چیپس گنده جلوی صورتش گرفته و در حالی که به فیلم زل زده ، با دهان پُر یک بند حرف می زند . ای ول ! بکوب توی حلوقمش . . .نامرد . . . اَه بدو بدو رفت ! . . . . بابا یکی این رو بگیره . . . آره جون خودت ! مردک چرا دورغ می گی ؟ !
بغل دستی ها هی نُچ نُچ می کنند و به کت و کول بابا می زنند : آقای محترم ! خیلی روی اعصاب تشریف داریدها . . .
بابا : آخ جون ! دیدی حالت رو گرفت ! . . . بدو بدو اون طرفه ، پشت چمن ! قایم شده . . . .
یک بغل دستی دیگر : آقای عزیر فرهنگ سینما رفتن نداری شما ؟ !
بابا : چی ی ی ی ؟ ! فرهنگ سینما جدّ و آبادت ندارد ! پول دادم دلم می خواد . ناراحتی برو یه سینمای دیگه . . . . الان می زنم فکت رو پیاده می کنم .
کنترلچی سینما چراغ قوه به دست و بدو بدو جلو می آید . بابا و آن یکی آقاهه که پشت سر ما نشسته بود ، دست به یقه شدند . مردم داد می زنند ، این چه وضعش ؟ ! مگه سینما جای دعوا کردن و یقه گرفتنه ؟ !
بابا فحش می دهد . آن آقاهه هم می خواهد بیاید جلو یقة بابا را بگیرد ولی مردم لباسش را می کشند .
کنترلچی سینما با عصبانیت سر بابا و آن آقاهه داد می زند و هر دو را از سالن بیرون می کند . من پشت سر بابا می دوم ، مردم زیر لب می گویند : عجب آدم های بی فرهنگی هستن . . .
یک بچه ای هم با نیش باز ، زل زده است به من و بابایم ، دلم می خواهد بروم بزنم توی صورتش تا دیگر ما را مسخره نکند !
نتیجه ! من دیگر هیچ وقت با بابایم به سینما نمی روم !
وقتی خرید می رویم :
بابا : آقا این کفش ارزان تر بفروش ، جای دوری نمی ره . این بچه پدر نداره ، من دایی شم !
من (با صدای یواش) : بابا مگه نمی خوای این کفش رو برای من بخری ؟ !
بابا محکم به پایم می کوبد که یعنی ساکت !
بابا : این بچه بدبخته ! یتیمه . . . . مجبوره هم کار کنه ، هم درس بخونه ، یه دونه از این وزنه ها داره که سره چهار راه می ذاره مردم رو وزن می کنه . . .
من (با صدای یواش) : بابا کدوم وزنه رو می گی ؟ !
بابا دوباره محکم به پایم می کوبد .
بابا : منم یک کارمند بدبخت بیشتر نیستم . کلی اجاره خونه و قسط و بدبختی دارم ولی جیگرم برای این بچه کبابه ! شیش روزه که فقط نمیرو می خوره . . . .
آقای فروشنده : خیلی خب آقا ! شما سه هزار تومنش رو هم ندین ، به جاش دعامون کنید .
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 17 پیاپی 229 / 17 مرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 229صفحه 20