مجله نوجوان 229 صفحه 23
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 229 صفحه 23

امام در اثر شوق و علاقه ای که به خواندن و نوشتن داشت ، گاهی در خیابان ها قطعه های کوچک و پاره کاغذی را پیدا می کرد ، آن ها را برمی داشت ، به خانه می برد و روی آن ها می نوشت و تمرین می کرد . با پشتکاری که او داشت بالاخره توانست خواندن و نوشتن را بیاموزد و از این بابت بسیار خوش حال بود . این موضوع باعث شد او بیشتر سعی خود را بکند تا به جایی برسد که دوست داشت . در دوران جوانی با سعی و کوشش بسیار موفق شد برای تحصیل معارف و تکمیل تحصیلات خود به عراق ، عربستان ، سوریه ، لبنان ، سواحل مدیترانه و شمال آفریقا سفر کرده و به حضور علماء و دانشمندان بزرگ برسد . آن ها با دیدن او و علاقه اش به تحصیل و دیدن سعی بی پایانش بیش تر به او کمک کردند و هرچه می دانستند در اختیارش می گذاشتند . پس از گذشت چند سال او توانست آثار با ارزشی به یادگر بگذارد که هنوز هم مورد توجه اغلب دوستداران شعر و ادبی قرار گرفت است . کتاب های گلستان و بوستان دو اثر ارزشمند سعدی باعث شده که وی به عنوان یک چهره­ی نورانی ، در آسمان علم و ادب فارسی ، همواره بدرخشد . وفات وی در سال 691 در حالی که بیش از هشتاد سال از عمرش گذشته بود اتفاق افتاد و در شیراز به خاک سپرده شد . سعدی را می توان در نظم و نثر ، شیواترین شاعر دانست که لقب افصح المتکلمین را به او نسبت داده اند . حال بشنویم از سعدی درباره­ی تأثیر اخلاقی دوست خوب : گلی خوشبوی ، در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتم : که مُشکی یا عبیری ؟ که از بوی دلاویز تو مستم ! ولیکن مدتی با گل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم منابع داستان های کودکی مردان بزرگ صفحه­ی 65 / گلستان و بوستان سعدی / ستارگان درخشان / مهدی مراد حاصل / انتشارات تربیت قدر عافیت « گلستان سعدی » سعدی یکی از بهترین نمونه های شعر نثر فارسی است . این کتاب شامل حکایت های زیادی درباره اداب زندگی ، تربیت و اخلاق نیکو ، احترام به بزرگان ، علم آموزی ، قناعت ، آداب سخن گفتن و . . . است . حکایت زیر از گلستان انتخاب شده است . روزی مردی در یک سفر دریایی ، پسرش را نیز همراه خود برده بود . آن ها سوار بر کشتی ، مسیری طولانی را طی می کردند . پسر تا آن روز دریا را ندیده بود و سوار کشتی هم نشده بود . موج های سهمگین دریایی دائم به بدنه کشتی می خوردند و کشتی در میان آب دریا ، بالا و پایین می رفت و تکان های شدیدی می خورد . پسر با دیدن این صحنه ها چنان وحشت زده شده بود که در گوشه ای از کشتی نشسته بود ، می لرزید و گریه و زاری می کرد . هر چه مرد با پسرش صحبت کرد و او را دلداری داد ، پسر آرام نشد و می ترسید که غرق شود . پدر از این کارش پسرش ناراحت بود و نمی دانست چطور او را آرام کند . مدتی به همین وضع گذشت ، در میان مسافران کشتی ، پیرمردی دنیا دیده و دانا نشسته بود . او وقتی ناراحتی بیش از حد پسر را دید ، پیش پدر او رفت و گفت : « اگر شما اجازه بدهید ، من کاری خواهم کرد که پسرتان آرام شود و دست از گریه و زاری بردارد . » مرد خوشحال شد و گفت :« اگر شما بتوانید چنین کاری بکنید ، لطف بزرگی در حق من کرده اید . . . » پیرمرد لبخندی زد و بعد چند نفر را صدا زد و گفت : « دست و پای این پسر را بگیرد و او را داخل آب بیندازید ! » آن چند نفر ، همین کار را کردند و پسر را به میان دریا انداختند . پسر که دریا را ندیده بود و شنا هم نمی دانست ، وحشت زده در میان آب بالا و پاین می رفت و هراسان دست و پا می زد و کمک می خواست . بعد از مدتی کوتاهی ، پیرمرد به دو نفر از کارگران کشتی ، که شناگران ماهری بودند گفت : « اکنون به میان آب ببرید و او را داخل کشتی بیاورید ! » آن دو نفر با سرعت داخل آب پریدند و پسر را به لبه کشتی رساندند . پسر با وحشت لبه کشتی را گرفت و به هر زحمتی که بود ، خودش را داخل کشتی انداخت . سپس در گوشه ای نشست و آرام گرفت . از آن به بعد ، هر چه کشتی در میان آب ، پایین و بالا می رفت و تکان می خورد ، پسر نمی ترسید و همچنان آرام و بی صدار نشسته بود . پدر که از این موضوع ، تعجب کرده بود ، از پیرمرد دانا پرسید : « بگو بدانیم ، علت اینکه پسرم آرام گرفته و دیگر نمی ترسد ، چیست ؟ » پیرمرد حکیم لبخندی زد و گفت : « او چون در ابتدا رنج و وحشت غرق شدن را نچشیده بود ، قدر آسایش و راحتی کشتی را نمی دانست . ، اما وقتی که در آب افتاد ، فهمید که رنج غرق شدن چقدر سخت است و وقتی دوباره به داخل کشتی آمد . قدر آرامش و امنیت داخل کشتی را فهمید و آرام شد . » پیرمرد مکثی کرد و ادامه داد : « قدر عافیت و راحتی را کسی می داند که به بلا و مصیبتی گرفتار شود . » دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 17 پیاپی 229 / 17 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 229صفحه 23