لغت نامه
حرف ت
تاب: چیزی که داشتن آن برای پارک خوب و برای مغز بد است.
تابان: به جمع چند تاب گفته می شود.
تابستان: جایی که زیاد تاب داشته باشد؛ شهر بازی.
تاجر: کاغذی که آن را تا بزنند و سپس جر بدهند، از نوع
نامههای مردم به برخی از مسئولین.
تاریخ: تاری که یخ زده باشد.
تاریک: " یک تار " برعکس شده است.
تاکتیک: به صدای ساعت گفته می شود.
تأخیر: همان ته خیر است؛ عاقبت به خیر شدن.
تباه: کسی که از تب، آه می کشد.
تپانچه: چیزی که در آن می چپانند، مثل شکم.
تحقیر: ته چیزی را قیرگونی کردن. قیرگونی برعکس.
تدبیر: به لَهجه ترکی به یک " بیر" گفته می شود. مثل تد " بیکی "
و تد" اووش ".
تراب: جمع مکسر تُرب است؛ همچنین اتراب و ترباء.
تراشکار: سلمانی
تردست: کسی که دستهایش همیشه تر است، مثل ماهیگیر.
ترسیم: سیمی که تر شده باشد.
ترکش: کشی که تر شده باشد، البته بهتر است در این هنگام
روی شلوار نباشد.
تشخیص یا تشخیس: به کشتی گفته می شود.
تقاطع: جایی که چیزها با هم قاطی می شود.
تقسیم: سیمی که موقع وصل کردن صدای تق بدهد.
تقلب: در قلب کسی جای گرفتن.
تکلیف: لیف کسی را در حمام تک زدن.
تکمیل: به یک عدد میل گفته می شود.
تمایل: مایل بودن، برج پیزا.
تنخواه: چیزی که تن می خواهد، لباس.
توچال: در تهران این لفظ به همه ماشینها گفته می شود؛ تیله!
توربین: کسی که توی تور را می بیند، ماهی باهوش.
پاسخ سرگرمی نوجوان ( شماره 2 )
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 03صفحه 32