(داریوش):
نور چشمم، خشایار شاه عزیز! به جان
خودم نباشد به جانم آقا جانم فقط برای
افزایش تعداد کامنتها فیلم را گذاشتم
توی وبلاگم! تازه دارم روی یک نقد
درست و حسابی کار میکنم. خوب
طول میکشد، دیگر... بابا ترا به خدا
اینطوری نگاهم نکنید! از کجا فهمیدید
خالی بستم؟ببخشید ولی باور کنید من
همان موقع که فیلم سیصد را دیدم
تمام رگهای غیرتم به طرزعجیبی درد
گرفت! شما خودتان را نگران نکنید.
فیلمش فقط جلوههای ویژه داشت.
وگرنه شما که از این کارهای بدبد
نمیکردید! گوشواره نداشتید! و مهمتر
ازهمه اینکه آدم کش نبودید. اصلاً
برفرض محال اگر هم بودید فدای
سرتان. حتماً پررویی می کردند شما
هم در دفاع از کشور میزدید لت و
پارشان میکردید! حقشون بوده! شاه
بزرگ باور کنید من نبودم که اون
نقاشی را روی تخت جمشید کشیدم،
هر چند که دوستان میخواستند اغفالم
کنند! از قضیه سیوند، میوند هم هیچ
خبری ندارم.
(خشایارشاه):
آفرین پسرجان! کم کم دارد
خوشمان می آید. هیچ اشکالی ندارد.
آدم باید در دفاع از فرهنگش کتک
که چیزی نیست جانش را هم فدا کند.
قول میدهم خودم با معلمتان گفت گو
کنم. اما قبل از آن گفته باشم که دو،
سه روز بیشتر وقت نداری تا یک گروه
حداقل سه نفره تشکیل بدهی و از من
دفاع کنی. وای به حالت اگر فرمانم را
اجرا نکنی. آن وقت است که دیگر یک
لشکر میفرستم دم خانهتان تا سرت
را ازبدنت جدا کنند! فکرکردی یک
آفرین بهت گفتم همه چیزتمام شد؟
(داریوش):
خشی جون سلام-خاک بر سرم چرا
یک دفعه خودمونی شدم. معذرت!
شاه والا خواستم بگویم با بر و بچههای
عشق تاریخ مدرسه یک گروه سه
نفری نه سیصد نفری تشکیل دادیم
تا لگد محکمی باشد بر دهان سیصد
سازها- لگد از مشت بیشتر درد داره!
-اسم گروه را به افتخار نام مبارک
شما گذاشتیم خشایار شاه و بعضی از
شعارهایمان هم این است: (هالیوود!
فیلمتو بردار و برو!) فیلم سیصد!
دستو رو شده برام/ قصهها تو بلد
شدم!) تازه یک سرودهم برای شما
ساختم که اولش اینطوری شروع شد:
(توخودت نمره سیصدی...!)
عشق تمدن ایرانی ،داریوش
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 177صفحه 11