قاسم رفیعا
ماجرای خط 66 لطفاً با لهجۀ مشهدی بخوانید
...و راننده میرفت
داشتم کتاب درخت بخشنده شل
سیلوراستاین رو میخوندم که ماجرای
پسرکی بود و درختی بخشنده که
تمام هستی خود را به پسرک داد و
خوشحال بود. البته در حالی که توی
اتوبوس اتفاقات متعددی رخ می داد و
راننده میرفت. پسر بچهای روی نفر
جلویی بالا آورده بود و مرد داشت پدر
بچّه را در میآورد که یک نفرناگهان وسط اتوبوس غش کرد. ملت ریختند
روی سرطرف و یکی شانههایش را
میمالید و یک نفریک چیزهایی جلوِ
دماغش میگرفت و بقیه تقلا میکردند
ببینندآنجا چه اتفاقی افتاده و راننده
میرفت.
پیرزنی همزمان داشت پیاده میشد
که پایش لای در اتوبوس گیر کرد و
در بسته شد و داد زن زنها بلند شد
و کفش پیرزن داخل اتوبوس ماند و
راننده میرفت .پیرمردی روی صندلی
قسمت بانوان نشسته بود و تمام زنان
مشغول آوردن دلایل منطقی و غیر
منطقی برای او بودندکه این صندلی
متعلق به بانوان است حتی خانمی
دهانش را برد کنار گوش پیرمرد و با
صدای بلندگفت:
- با لنگ کفشم می کوبم به ملاجت!
ولی پیرمرد کماکان نشسته بود و
متعقد بود چون زنان صبح تا شب
جلو آینه هستند و او در کارخانه
کار میکند صندلی اتوبوس متعلق به
اوست و راننده میرفت.
میله وسط اتوبوس از توی سوراخش
درآمد و با آدمهایی که به آن آویزان
بودند ولو شد روی آنهایی که نشسته
بودند. پای یکنفر رفت توی سطل
ماست دیگری، کیف پول یک نفر گم
شد و رفت توی جیب دیگری، عینک
یک نفر رفت زیر پای یک مسافر یا
پای یک مسافر رفت توی عینک یک
نفر، بیست و یک نفر پیاده شدند و
هشتاد نفر سوار شدند. هفت نفر پیاده
شدند و سی نفر سوار شدند و اتوبوس
داشت میترکید و راننده میرفت.
شما اگر روزی اتوبوسی را دیدید
که دارد میرود بدانید او درخت
بخشندهای است که همه شاخ و برگش
را داده به پسرکی و خوشحال است.
بدانید که شل سیلور استاین توی آن
اتوبوس نشسته و دارد قصه مینویسد
یا قاسم رفیعا قصه میخواند و درخت
بخشنده و خط 66 هردو یک نفر
هستند و فکر میکنند که دو نفر و
راننده کماکان میرود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 177صفحه 14