مجله نوجوان 18 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 18 صفحه 8

داستان ریچارد هاردینگ داویس ترجمه: محسن رخش خورشید مرد گرسنه سیر شد یک روز صبحۀ آقای «ون بیبر» یکی از قوانین زندگیاش را شکست و به یکی از محلات جنوب شهر رفت. این اتفاق نامعمول به خاطر تماس وکیلش رخ داد که از او خواسته بود برای امضای چند مدرک مهم به دفتر او مراجعه کند. پنج سالی میشد که آقای ون بیبر از این محلهها رد نشده بود. او با تعجب به ساختمانهای تجاری، مغازهها و فروشگاهها نگاه میکرد. او احساس مهاجر تازهواردی را داشت که حتی با زبان کشور جدید آشنا نیست. در واقع در اولین دقایق او از تازگی موقعیت که واردش شده بود، لذت میبرد. انگار همه عجله داشتند، آدمها به او تنه میزدند و ماشینها برایش بوق میزدند. آقای ون بیبر بین مردم چهرههای آشنای زیادی را میدید ولی همه آنها عجله داشتند و خود را به ندیدن میزدند. آقای ون بیبر فقط توانست یکی از آشنایان قدیمیاش را برای لحظهای متوقف کند و آدرس دفتر وکیلش را از او بپرسد. او گفت: «سوار مترو شو. در ایستگاه کنار پارک» و بین جمعیت گم شد. آقای ونبیبر نمیدانست پارک کجاست ولی حدس میزد که باید مسافتی را در خیابان کناری طی کند تا به آن برسد. در همین مسیر، مرد بیچاره و کثیفی جلوی او را گرفت و با چشمهای قرمزش به او زل زد و گفت. لطفاً چند سنت برای خرید غذا به من بدهید. من از شیکاگو تا اینجا پیاده آمدهام و مدت 24 ساعت است که هیچ چیز نخوردهام. ونبیبر احساس کرد مرد به شدت بیمار و ضعیف است. بنابراین یک سکه 20 سنتی به او داد و دور شد. ذهن ونبیبر درگیر فقیر شده بود. او آنقدر ناراحت شده بود که تصمیم گرفت برگردد و پول بیشتری به مرد بدهد. تصور ونبیبر از شام، تصور یک شام کامل بود. او هرگز نمیدانست که در شهر، رستورانهایی وجود دارند که یک نفر میتواند با 20 سنت یک وعده غذای کامل شامل گوشت، سبزیجات و دسر بخورد. در واقع 20 سنت از نظر ونبیبر فقط انعام مستخدم رستورانی بود که کار خاصی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 8