مجله نوجوان 18 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 18 صفحه 27

رابرت در 14 سالگی 249 کیلوگرمی شده بودو دیگر نمیتوانست به راحتی حرکت کند. به همین خاطر از رفتن به مدرسه بازمانده و کمکی شد برای مادرش که بهترین دوست و همدمش بود. او علاقه دیوانهواری به مطالعه داشت. همسایهها از آنجایی که میدانستند خانواده او توانایی خریدن کتاب و مجله را ندارند، هر چیز خواندنیای که به دستشان میرسید، برایش کنار میگذاشتند. او در 16 سالگی 272 کیلوگرم وزن داشت و دیگر کفشهایش را هم نمیتوانست به تنهایی بپوشد. آرامآرام رابرت در تمام آمریکا مشهور میشد. همه از فاصلههای مختلف به شهر کوچک فیش هوک میآمدند تا رابرت را ببینند و با او عکس بیاندازند و او همیشه با لبخند پذیرای آنها بود. در سال 1946 در حالی که 20 سال سن و 5/317 کیلوگرم وزن داشت به همراه خانوادهاش در جشنوارهای شرکت کرد و توجه آدمهای زیادی را به خود جلب کرد و توانست 160 عکس از خودش را بفروشد. سال بعد مادرش در اثر سکته مغزی درگذشت و او بهترین دوست و بزرگترین حامی خود را از دست داد. بعد از مرگ مادر، رابرت غمگین و افسرده، نامهای به یک برنامه رادیویی نوشت و در آن گفت: «من خیلی چاقم و نمیتوانم کار کنم. میگویند چاقترین آدم روی زمین. من 21 سالهام و 342 کیلوگرم وزن دارم. آرزویم این است که یک رادیو و یک دوربین داشته باشم. آن وقت اگر بتوانم جایی بروم، میتوانم از جیزهایی که دوست دارم عکس بگیرم. اگر این چیزها را برایم بفرستید، تا ابد فراموششان نمیکنم.» آن برنامه رادیویی، دوربین و رادیو را برای رابرت فرستاد. اما هیچ کس به این بخش از نامه او توجه زیادی نکرد: «اگر بتوانم جایی بروم.» فقر و وضع بد اقتصادی خانواده، باعث شد که رابرت پیشنهاد برنامهسازها و گردانندگان جشنها را بپذیرد و در برنامههای آنها شرکت کند. رابرت از بودن با آدمها و دیدن جاهای جدید لذت میبرد، اما همیشه مجبور بودند او را دور از تماشاچیان نگهدارند، چون خیلیها با خیال اینکه کلکی در کار است، پوست بدن او را با سیگار میسوزاندند. رابرت دیگر نمیتوانست به راحتی و بدون کمک دیگران حرکت کند. در 32 سالگی تقریباً 453 کیلوگرم وزن داشت و بیشتر از بیست قدم قادر نبود راه برود. پزشکهایی که او را تحت نظر داشتند، به شدت نگران قلب او بودند. او همین حالا هم خیلی بیشتر از پیش­بینی پزشکها زنده مانده بود. یک روز درجواب همسر برادرش که از او خواسته بود،بخوابد، گفته بود: «میترسم بخوابم و هرگز بیدار نشوم.» او مدتی بعد به حالت اغما درآمد، چون نمیتوانستند او را از در اتاقهای بیمارستان رد کنند، کپسولهای اکسیژن را به خیابان آوردند، بعد از دو روز رابرت در اثر ایست قلبی درگذشت. جسد او را در یک تابوت فلزی گذاشتند و با کمک یک جرثقیل در گوری کنار پدر و مادرش قرار دادند. بیشتر از 2000 نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند. روی سنگ قبر او نوشته شده:رابرت هیوز/ 4 ژوئن 1926 - 10 جولای 1958/ بزرگترین مرد جهان/ با وزنی برابر 742 کیلوگرم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 27